عروس تمدن
ای معلم، ای امیر کاروان
از بدآموزی بشر را وارهان
خود تو آگاهی که در فرهنگ ها
برترین انگیزه باشد جنگ ها
دانش مرگ آفرین و خوی بد
هست باقی مانده از میراث دد
این سرشت و خوی عصر غارها
بازپس ده بر گراز و مارها
نیش بر جان ها زدن فرهنگ نیست
حاصل از تعلیم آن جز جنگ نیست
آدمی گر از بدی آبستن است
ذات و جانش پاک این بار تن است
گوهر ذات بشر نورانی است
حشر با دد کرده زآن ظلمانی است
تو بزایان از درون آن نور را
تیرگی و اهل گراز و گور را
دانش تخریب گر شیطانی است
کاشف و طراح آن خود جانی است
علم ربانی نی نکارد بذر خار
عرصۀ عالم نسازد کارزار
علم سوهان ظلام و زنگهاست
نی عَلَم گردان مرگ و جنگهاست
علم اگر روشن نسازد عقل و هوش
کور سازد دیدگان و کر دو گوش
آن حصار است و وبال است و عقال
بهره زآن نفرین و ادبار و وبال
کار دانش زنده گردانیدن است
نی ز وحشت قلب لرزانیدن است
سنگ افکندن بزور منجنیق
قعر دریا نیمه جان جسم غریق
آتش افشاندن به خرمنهای جان
خون نمودن در بر و برزن روان
مرگ بارانیدن از اوج سما
جان رحمت های حق مرگ و بلا
قطعه قطعه کردن نوباوگان
غنچه های نورس باغ جهان
در بر مادر بکام شیرخوار
جای شهد و شیر کردن زهرمار
چون اجل پرتاب بمب خوشه ها
محو جان ها، خانمان ها ، توشه ها
بمب های مرگ زا انداختن
زان هزاران در دمی جان باختن
این که دانش نیست خود دیوانگی است
گرکه این دانائی و فرزانگی است
مرگ بر علم و فن و محصول آن
هرچه بر معلوم و بر مجهول آن
تکه تکه کردن قنداقه ها
کار مادران است با قورباغه ها
ای بشر بیدارشو ، بیدارشو
دیدۀ نو باز کن هشیار شو
با خداخو صلح جویان یار شو
از تباهی و ستم بیزار شود
بر اروپا یک سفر آغاز کن
وندران چشم بصیرت باز کن
پر ز موشک ها شده هر کشورش
پر گشوده مرگ در بوم و برش
در دیار کاشفان و عالمان
دانش و فن بین چه کرده ارمغان
بمب «نوترون» بمب کوفت و زهرمار
هدیه کرده عالمان آن دیار
در جوار کاخ دانشگاه ها
علم کنده زیر پاها چاه ها
در دیار « پاستور» و خاک« هوگو»
«دیدرو» «مونتسکیو» «بالزاک» «روسو»
علم گسترده بهرسو دام ها
بر گشوده همچو اژدر کام ها
تا ببلعد کودکان را در دمی
کس نماند زنده بهر ماتمی
وین چه دانش وآن چه سان دانشسراست
کش همه آموزشش بر قهقراست
بر زمانهایی که ابناء بشر
بود محشور ددان و جانور
بد مکانش در درون غارها
با گراز و ببر و یوز و مارها
|