شیطان در بارگاه مسيح
تو خود پيامبر ذات حق تعالايی
بصدر قدر رسالت مقام والائی
برای خير و صلاح بشر فداكاری
درين هدايت و ارشاد محض ايثاری
چه فديهها كه ندادی براه صلح و صفا
چه بود مزد صفای تو غير رنج و بلا؟!
به پيش حضرت حق پيش داوری كردم
به زعم خود خطری از خدا بری كردم
كه ای عليم و خبير و بصير بی همتا
ز صُلب آدم و وز بطن تيرۀ حوا
ازين زفاف دو تن دم دمی مزاج عجول
كشيده هر دو به هم ماشۀ تفنگ دولول
دو يوز تشنۀ وصل و دو دُم بريده قراد
بگو، چه بس فكند، جز سزار پست نهاد
جز آن «نرون» كه خداوند ظلم و ظلمت بود
چو شير مام حلاليش، خون اُمّت بود
ترا كه مرسل پاك رسول يزدانی
مباح كرده سر و جان به صلح انسانی
به جُز شرارت و عصيان و جنگ و هَدْم نفوس
به جز حكايت افراسياب و قصّۀ توس
به جز هزيمت دارا و فتح اسكندر
بغير عشوۀ تائيس شوخ سيمين بَرْ
به جز قتال و برادركُشی و كينهوری
به جز جنایت هابيل كامجوی جری
بجز حماسۀ خونين جنگ قيصرها
مناره سازی تيمور لنگ از سرها
به جز هزار هزاران شهيد جنگ صليب
ز پشت آدم و حوّا جهان چه برده نصيب؟
نمونۀ هُنر خلقت تو اهرام است
كه گور ملعنت بردگان ناکام است
به زير هر يك از آن سنگهای سخت حجيم
شده هزار هزاران گروه، برده عقيم
به ظاهر ار چه همه يادگار فرعون است
به زير هر هرمی يك مزار فرعون است
ولی بديدۀ باطن اگر نگاه كنی
به صدق داوری من خود اين گواه كنی
كه نيست حاصل آدم به غير چند هرم
جهنمّی كه بنا گشته از عذاب و الم
نشان باطن هر آدمی ابوالهولش
نمونهای است ز فعل و نمودی از قولش
مرا به ساختن آن بنای اهرمنی
بلند كردن هر سنگ صد هزار منی
چه ذمّهای، چه دخالت، چه جرم و تقصير است
كه نام من هدف هر چه تیر تكفير است
من از نگاه ابوالهول خود هراسانم
چگونه عامل و طرّاح و بانی آنم
هر آنكه جامۀ ظلم و ستم به تن كرده
مرا بهانۀ كردار خويشتن كرده
عجب بهانه سپرده خدا بدست بشر
كه بار جُرم خودش می نهد بدوش دگر
شرارتش ز من، و خير و خوبی اش ز خدا
چگونه يك حركت را محرّك است دوتا
|