كارنامۀ جهان:
به كارنامۀ جنس دوپا نگاه كنيد
كه تا ز اصل ازل كشف اشتباه كنيد
جهان چه ديده از ين جنس احسن التقویم
به جز جنايت و كشتار و هدم و وحشت و بيم
به جز تعّدی و جور و خصومت و عدوان
به جز جدال و جَدَل هر زمان بيك عنوان
گهی بنام بت و بتگریّ و بتشكنی
گهی به اسم هواخواهی فقير و غنی
هزار جنگ و جدل هر زمان بیكنامی
بدست چند تن افسار يك جهان خامی
گواه صدق اين عبد رانده از درگاه
ورق ورق همه تاريخ عالم است گواه
تمام شرح جنايات زادگان بشر
كه نقش يافته با اشك چشم و خون جگر
محرّك همۀجنگها به روی زمين
به نزد قاضی منصف نبوده است جز اين
كه رشك و حقد و فزونخواهی و جدال و جدل
خدا نهاده به ذات بشر ز عهد ازل
شرار جنگ نهان در نهاد انسان است
وليك قرعۀ تُهمت بنام شيطان است
بُتآفرينی او فرع خودپرستی اوست
به غير تكيه نمودن نياز هستی اوست
نگه كنيد به بُتسازی قبايل را
سپس قبول نمائيد اين دلايل را
مقصّر اصلي؟!
به حيرتم ز چه رو ذات صانع مطلق
كه از مشيّت او بودها بُوَد مشتق
چرا به گردن من می نهد خطاها را
كنار میكشد از اشتباه خود پا را
درون هر بشری صد هزار شيطان است
كه هر يكی دگری را به جنگ و عصيان است
عجين نموده ز اضداد جسم آدم را
و زآن بسان جهنّم نموده عالم را
نموده سلسلۀ اعصاب او پر از باروت
مرا نموده مقصّر به فتنۀ هاروت
برای تبرئۀ خود ازين خطای عظيم
مرا فكنده بدين تهمت و عذاب اليم
مرا به خلق خلايق كجا دخالت بود
بنام من زده هر قرعه كز ضلالت بود
بنام اوست هر آنچه صواب و رحمانی است
بنام ماست هر آنچه خطا و شيطانی است
خود اين مجامله از اشتباه ناشی نيست؟
دليل طفره و انگيزۀ تحاشی نيست؟
مگر كه بندۀ مفلس شريك ايشانم
كه هر چه سود ازو من قرين خسرانم
در آخشيج خلایق فشانده بذر حسد
مرا نموده مقصّر ز مهد تا به لحد
هر آنچه خوبی و پاكی و راستی است ازو
هر آنچه زشتی و پستی بروی بنده تفو!
هر آنچه خير و صلاح است يادگار خدا
هر آنچه شرّ و فلاح است از منيّت ما؟!
من ار به جای خدا آفريدگار بُدم
از ين تعّدی و اجحاف شرمسار بدم
خودش سرشت بشر از غرائز متضاد
عوارض همه بر دوش اين حقير نهاد
ز غنج و عشوه و ناز آفريده حوّا را
ميان معركه آورده فتنۀ ما را؟!
خودش نهاده دو ليمو به سينۀ طائیس
فكنده جرم سكندر به گردن ابليس
خودش خمار نموده دو چشم ليلا را
بهانه كرده از آن می پرستی ما را
خودش به قلب زلیخا دميده شوق وصال
عطا نموده به يوسف شباب حسن جمال
مرا كشيده به ميدان كه كار شيطان است
ز كيد اوست كه يوسف به بند زندان است
همه ز فتنۀ من بر خدا پناه برند
فسون من به گناهان خود گواه برند
من از تعدّی وی بر كجا پناه برم!
به بيگناهی خود من كه را گواه برم؟!
كه من دخيل نبودم در آفرينش خلق
كه لوزه خاصيّتش چيست در حوالی حلق
به زير ناف كجا كلك من نوشته دو كاف
يكي چو تيغ برهنه دگر بسان غلاف
مرا چه كار كه آدم خل است يا عاقل
فلان امير اگر ظالم است يا عادل
كه در معادلۀ اين محاسبات دقيق
محاسب ازلی بوده دزد يا كه صديق
نفاس و حيض خودش كرده بار خلقت زن
وبال و وزر زنان را نهاده گردن من
دروغهای شاخدار:
چه ياوهها كه به هم بسته قصهگوی زمان
كه بلكه منگ كند عقل و فكر خلق جهان
برای آنكه بشر متّكی به غير شود
معاف از علل هر چه شرّ و خير شود
به عذر آنكه بر اعمال خود مخيّر نيست
رهی به جز ره تسليم بر مقدّر نيست
كشيده پای مرا در ميان كه هر چه بدی است
هر آن عمل كه نه انسانی و پليد و ددی است
اگر كه سر زند از هر كه امر محتوم است
به ارتكاب بدی ناگزير و محكوم است
كه كردههای بشر از مشيّت ازلی است
اگر كه ساختۀ صانع است يا بدلی است
* * *
حكايت من و حوّا و مار و باغ ارم
نعوذ بوالبشر و حفر غار زير شكم
خود او گواست كه من زين مقوله بيخبرم
مگر من اينهمه احمق و يا كه خيرهسرم
كه بهر وسوسۀ آن دو همسر شكمو
روم چو سايه قفا در قفاش كوی بكو
كه او در آیينه با شوی ناز و عشوه كند
و يا هديۀ ما پيش شوی رشوه كند
مرا چه سود و زيان گر، به سيب گاز زند
سر از اطاعت پروردگار باز زند
و يا ز خوشۀ گندم دودانه ميل كند
نظام خلقت خلّاق صدر و ذيل كند
هوای نفسِ زنی با فسون همچو منی
ز گاز سيبی، وز جنب و جوش يك دهنی
مشيّت ازلی را ز بٌن دگرگون كرد
به عشوهای خرد از مغز شوی بيرون كرد
خلل به ركن اساسی کائنات افكند
چو زلزله كه بناهای قائنات افكند
بدين نظام و بدين خلقت و بدين جبروت
تو خود چه نام نهی جز تصّور و هپروت
مگر كه من متّولی خير و شرّ وی ام
و يا كه منتفع از انتفاع و ضرّ وی ام
كه در فريب وی و شوی اش اهتمام كنم
چرا كه تا به ابد كسب ننگ و نام كنم
بدين دسيسه ز باغ بهشت رانده شود
درين فضیحت و ادبار بازمانده شود
برون چو شد ز بهشت و جهنّمی گردد
سبب به فاجعۀ مردم زمی گردد
مشيّتی كه به افسون بندهای چو منی
به دلفريبی يك تن شكم پرست زنی
ز خطّ سير اساسی اش منحرف گردد
و يا ز مقصد و مقصود منصرف گردد
بدا به عاقبت روزگار اهل طريق
شناگری كه شود غرق در نجات غریق
ازين فسانه و اين قصّهها فراوان است
كه هر چه شرّ و بدی در جهان ز شيطان است
مگر كه صانع حوّا و آدم اهرمن است
كه هر چه خبط و خطا ميكند به ميل من است
خطا و خبط بشر جملگی ز جبلت اوست
كلفت نازكی آنچه مو، ز سبلت اوست
* * *
كه هر چه فسق و فجور است جمله زآن من است
تمام تير بدی از زهِ كمان من است
كه تيرها همه از شست آن كماندار است
اگر ز شاخۀ گل يا ز بوتۀ خار است
شريك كردن من در مشيّت يزدان
بُوَد نشانۀ شرك وجود هر شيطان
|