• رنج باغبــان
  • جدل در ملکوت
  • دهقــــان نـــامه
  • گــــدا نــــامه
  • حماسه ظلمت شکن
  • حمــاسه خاوران
  • حماسـه هیزم شکن
  • لالــه های قافلانکوه
  • امیـــر کبیـــر
  • خـــادم نـــادم
  • چنین گفت بودا
  • آلبرت شوایتزر
  • کلیات بسیج خلخالی

در باب حماسه هیزم شکن

بسیج خلخالی خالق اثر معروف حماسه هیزم شکن است

در سال 1345 این کتاب به عنوان نامزد جایزه ادبی نوبل معرفی می گردد به دلیل اینکه کتاب به زبان فارسی نوشته شده بود در کمیته نوبل مورد بررسی قرار نگرفت ولی دانشگاه تهران که یک مرجع مهم علمی بود این اثر را مستحق دریافت این جایزه دانسته است.

 

استاد عبدالله باقری (فرزانه ‏پور) متولد 1292 در تهران است و یکی از اساتید بنام هنر تذهیب ایران زمین است که تذهیب اثر معروف حماسه هیزم شکن از شاهکارهای او محسوب میشود .

 

استاد محمد تجویدى متولد سال ۱۳۰۳ در تهران، فرزند محمدهادى تجویدى، استاد نقاشى هنرهاى زیبا و از شاگردان کمال ‏الملک نقاش بزرگ قاجار بود.

محمد تجویدى حدود صد و بیست جلد کتاب از دیوان‏ هاى شعراى ایران همچون سعدى، حافظ، بابا طاهر عریان، فردوسى و دیگران را به تصویر کشیده است.

تجویدى تصاویر کتاب حماسه ‏ى هیزم ‏شکن اثر بسیج خلخالى را بهترین اثر خود مى ‏انگارد.

حاضرین در سایت

ما 6 مهمان آنلاین داریم
خانه دهقان نامه دکّان دین
دکّان دین مشاهده در قالب PDF چاپ فرستادن به ایمیل
مشاهده در قالب PDF چاپ فرستادن به ایمیل
سه شنبه, 13 تیر 1391 ساعت 20:00

دکان دین


یکی کور دل مرد عالِم نما

ندانسته فرق سمک از سما

نخوانده الفباء دین مبین

گشاده به ده درب دکّان دین

بنام خدا گرم سوداگری

فرا گِردَش افسون شده مشتری

بنام پیام آور بُت‌شکن

گرفته به کف رشتۀ مکر و فن

به لب نام مولای آزادگان

دمادم خروشان زبان در دهان

شب اندر سر خوان یغمای خان

سر منقل و چرس و بنگ و دخان

به ظاهر چو زهّاد ناخفته شب

دعا و درود خدا زیر لب

فروشندۀ غرفه‌های بهشت

ولی در خفا گرم صد کار زشت

همه کار و بارش شکمبارگی

دم و دود و رندیّ و میخوارگی

به دهقان از هر کجا بی‌خبر

دهد پند و اندرز از خیر و شرّ

که دنیا گذرگاه ده روزه است

ز صد کاروان مانده یک کوزه است

نه نوح نبی را وفا کرده است

نه بر شیث و یوشع بقا کرده است

سلیمان بدان حشمت و فرّ و جاه

نبرده از آن بهره جز اشک و آه

نه دارا از آن برده جز یک کفن

نه نادار جسمی کثیف و عفن

همه راهیانیم تا بر عدم

قفا در قفا و قدم در قدم

چو پایان این راه جز گور نیست

خوشا خرّما آنکه مغرور نیست

چو پایان هستی همه نیستی است

هر آنکس که در فکر بهزیستی است

بدان بینوا زار باید گریست

که آگه ز بد عهدی دهر نیست

جهان چون عروسی است خوش چشم و روی

ولی آفت جان شیرین شوی

لوندی است عاری ز مهر و وفا

یکی روسپیِّ بری از حیا

اگر کام بخشد به تیمور لنگ

نهد بر جبینش چنان داغ ننگ

که تا عمر دنیاست رسوا شود

ملوّث بَرِ خلق دنیا شود

نهد زین زر، گر که شبدیز را

کند تیز اگر تیغ چنگیز را

سَرِ راکب‌اش را نهد زیر سُم

کند قعر دریای خون محو و گم

نماند به جز لعنت روزگار

از آن کرّ و فرّ و از آن گیر و دار

ز پستان این مام آلوده تن

هر آن طفل نوشیده شهد و لبن

شده قطره قطره به کامش شرنگ

چو آهو که افتد به چنگ پلنگ

به دام جهان گر یکی دانه‌ای است

و گر دست ساقیش پیمانه‌ای است

به چشم خردمند دام بلاست

گزاینده جان و شرنگ جفاست

نه وصلی است در گونه گون عشوه‌اش

نه سودی است در وعده و رشوه‌اش

یکی پیر فرتوت پتیاره‌ای است

فریبنده ابلیس مکّاره‌ای است

اگر در خرد چون فلاطون شوی

و گر گنجور همچو قارون شوی

به بندت کشد همچو دیوانه‌ای

فرشته چو بومی به ویرانه‌ای

اگر یوسفی او زلیخاستی

به چشمش نه آزرم و پرواستی

به دامان این مادر گوژپشت

که یک طفل زاد و دگر طفل کشت

نه طائیس مانده نه اسکندرش

نه دارا بدان صولت و لشگرش

چو رگبار ازین نغز اندرز و پند

که بر کام جان بود شیرین چو قند

به دهقان زحمتکش و ساده‌دل

که عمری بسر برده در آب و گل

همی کرد تلقین ناخواستن

خود اندر خفا جمله آراستن

اگر بود در ده زن خوبرو

نهانی نظر دوخته سوی او

که تا کی کند مُتعه و صیغه‌اش

کند خامۀ خود درون لیقه‌اش

همین عالم از خدا بی‌خبر

نمایندۀ مالک خیره سر

نمی‌گفت بر مالک تیره رای

که ای دشمن بندگان خدای

تو گر پیرو دین پیغمبری

چرا مال دهقان به یغما ‌بری

چرا مال مظلوم غارت کنی

خود اندر اروپا عمارت کنی

چرا حاصل رنج این مؤمنان

که هستند قانع به یک لقمه نان

شب و روز گرما و سرما به رنج

تو انباشته گنج‌ها روی گنج

سکان تو در کاخ در ناز و نور

ولی طفل دهقان پریشان و عور

نمی‌گفت بر فوج ارباب‌ها

که ای بُرده وجدانتان خواب‌ها

اگر که مسلمان وارسته‌اید

دل و جان به فرمان حق بسته‌اید

چرا ضدّ دین است اعمالتان

چرا ایزدی نیست افعالتان

مگر ما نه اطفال یک مادریم

همه اهل یک دوده و کشوریم

ز حق پیروی، پیشۀ عالم است

چنین عالم اَر حامی ظالم است

خود او دشمن دین پیغمبر است

علی شاه مردان چو مولای تست

چرا چکمۀ شمر در پای تست

قبولت اگر هست قرآن حق

چرا ره نپوئی به فرمان حق

کجا گفته دادار حیّ قدیم

قدح پر کنی از سرشک یتیم

کجا گفته مولای دین مرتضا(ع)

به مظلوم درمانده جور و جفا

که اسلام خود مکتب زندگی است

عدوی هوسبازی و بندگی است

کجا گفته پروردگار کریم

که ذاتش علیم است و لطفش عمیم

یکی ناز پرورده دور از وطن

در آغوش شد خان سیمین بدن

ندانسته تعداد املاک خویش

به زور ایادیّ سفّاک خویش

همه رنج دهقان به یغما برد

پی هرزگی بر اروپا برد

که تا خوش کند شب به کاپری و نیس

برد هستی بیوۀ دوک ریس

کجا گفته اسلام، سرمایه دار

برآرد ز هستی انسان دمار

علی (ع) بیل می‌زد برای جهود

پی رهنمائی، نه از بهر سود

که تا برترین مردم روزگار

به کار و به کوشش کند افتخار

به نیروی فضل خدا داد خویش

نه بر ثروت و ملک اجداد خویش

هر آنکو که بر دل مرّوت نداشت

بشر دوستی و فتّوت نداشت

نتابیده بر جان او نور دین

ندانسته معنی و منظور دین

مسلمان شدن پاک جان گشتن است

ز لوث هوس در امان گشتن است

ز افسون شیطان رها گشتن است

ز خُبث و رذالت جدا گشتن است

مسلمان پاکیزه خوی شجاع

کند از حقوق برادر دفاع

مسلمانی اَر خوردن و خفتن است

بدون عمل موعظت گفتن است

که این رسم دیرین نقّال‌هاست

جهانجویی رستم و زال‌هاست

اگر مرد روحانی پاک دین

کند پیروی از رسول امین

جهان روشن از نور ایمان شود

بشر صاحب خوی یزدان شود

نه ارباب خون رعیّت مکد

نه اشک از دو چشم یتیمان چکد

نه یک تن شود مالک چند ده

ز پتک ستم گشته پامال و له

نه کار فقیران به عصیان کشد

نه ابلیس کس را به زندان کشد

فزون خواهی و دین عدوی همند

دو خصمند در روبروی همند

ریا و فسون آنکه در دین کند

ملائک بدو لعن و نفرین کند

امامان همه از ستم پیشگان

نکردند یک لحظه پروا ز جان

گذشتند از جان و فرزند و زن

ندادند بر حکم جبّار تن

نشد تا که کاخ ستم سرنگون

نکردند پرواز ایثار خون

علی با معاویه زآن جنگ داشت

که او عرصه بر حق و دین تنگ داشت

کدامین یک از واعظان دهات

به تحلیل و توجیه امر حیات

کشیدند شمشیر وعظ از نیام

مخاطب نمودند خیل عوام

که ای بینوایان و زحمت‌کشان

زبان تفته و پخته‌ اندر دهان

که این زندگی نیست جان کندن است

هم السّاعه ارباب در لندن است

ز خون شما کرده پر جام را

گرفته ببر لُخت، مادام را

نه ایرانی، او عبد بیگانه است

چنان جغد خواهان ویرانه است

ندارد به قرآن و دین اعتقاد

بشر نیست او هست ام‌الفسّاد

کجا داده دین، حکم غارتگری

مسلمان ز هر نقص باشد بری

دهی کاندر آن پاک گرمابه نیست

به تن جای خون غیر خونابه نیست

تو در کاخ هر شب به وان بلور

کنی پاک تن را چو دریای نور

من و ما درین تیره ویران سرای

ز درد سر و لرزش دست و پای

سرائیم شب تا سحر وای وای

بر آریم اففان و شیون ز نای

تو خود دشمن دین پیغمبری

به ظاهر غلام در حیدری

مسلمانی و دزدی مال غیر؟!

گران جانی از حال و احوال غیر

تحمّل به جبر و ستم کافری است

ز درک بد و خوب کافر، بری است

تو، زالو صفت می‌مکی خون خلق

کنی زندگانی ز افسون خلق

توئی بدترین بندۀ کردگار

ترا باد نفرین ز پروردگار

آخرین بروز رسانی در سه شنبه, 28 آذر 1391 ساعت 00:20