زرپرستان
به حکم خداوند حیّ ودود
حکیم و خبیر از نهاد و نمود
که هستی و بود و نبودش از اوست
وجود و نهاد و نمودش از اوست
بشر مظهرعالی خلقت است
خرابی عالم بدین علّت است
که یک مشت تنپرور زرپرست
کلید دَرِ گنج گوهر به دست
زده تکیه بر مسند عزّ و جاه
غریق هوسها و جرم و گناه
دل آکنده از آز و سر از غرور
شب و روز سرگرم فسق و فجور
جهان را چو دریای خون کردهاند
بشر غرق جهل و جنون کردهاند
دو سوم ز ابناء کلّ بلاد
تهی دست و درمانده و بیسواد
غم عالمی کرده انبار دل
فرومانده چون چارپایان به گل
نژند و نزار و پریشان و عور
مریض و علیل و کجاندیش و کور
بسان غلامان عهد عتیق
به دریای ادبار و محنت غریق
برای جوی نان چشم انتظار
گرسنه، برهنه هزاران هزار
همان مالکان زر و مال و سیم
شب و روز در قید و پروا و بیم
مبادا که یک روز عصیان کنند
ز پی کاخشان محو و ویران کنند
شود منفجر عقدۀ انتقام
ز هم بگسلد رشتۀ انتظام
زمانه شود عرصۀ کارزار
نگردد کسی ایمن از گیر و دار
ز تمهید از بهر نظم امور
نگردند تا عقدهداران جور
ذخیره نموده به انبارها
سلاح خطرناک خروارها
که تا هر کجا شور و بلوا شود
و یا قیدی از دست کس وا شود
بکوبند گردان جنگی سرش
خورَد لاشخوران سر و پیکرش
به تاریخ انگیزۀ جنگها
که پر کرده اوراق فرهنگها
به دید پژوهنده بیغرض
سرایت نکرده به جانش مرض
بود اختلاف غنی و فقیر
جفای امیر و عذاب اسیر
فزون خواهی عدّهای زرپرست
ز بس خورده خون بشر گشته مست
تلاش فقیران پی لقمه نان
ز پس ماندۀ خوان ارباب و خان
جهانی که در آن مساوات نیست
نصیب بشر جز مکافات چیست
بشر تا گرفتار بیدینی است
سزا کینه و خشم و بدبینی است
جهان غرق در منجلاب گناه
به دریای پر وحشت اشک و آه
میان دو فرزند آدم شکاف
ز اعمال دریاست تا کوه قاف
اگر دین نباشد بشر جانی است
به مسلخ درون همچو قربانی است
قلوب بشر بیتجلّای دین
چو انبان آکنده باشد ز کین
بشر هرچه دور از خدا میشود
بدور از تو، چون چارپا میشود
نه رحمی به دل، نی نوائی به جان
همه کاخها همچو غار ددان
دل اندر برش سخت چون خاره سنگ
چه انگیزه دل سنگ را غیر جنگ
تباهی عالم ز بی دینی است
دو فرزند چین دشمن چینی است
نه آن دین که خود حامی ظالم است
نهان غرق جهل و عیان عالم است
هر آنکس که سر تابد از آسمان
بود طفل وا مانده از کاروان
علاج مرضهای نوع بشر
که فرزند گردیده عاق پدر
روانها پریشان چو زلف نگار
محبّت ز دلها نموده فرار
مرّوت فسانه، حقیقت هوا
عطوفت چو سیمرغ و چون کیمیا
بود دست پیر شفابخش دین
وگرنه بدا حال اهل زمین
|