گندم آباد
درود جهان بر تو ای گنجوَر
نزیبد ترا گفت کای رنجبر
که گنج تو خاک است و رنج تو کار
ثمر خرمن خوشهها زرنگار
چه جوئی طلا ازبرون مرزها
بجویش هلا از کشاورزها
کلید طلا دست دهقان بود
همو گنج یاب و زمین کان بود
بود هر دو بازوی او شمس زر
عبث میشتابی پیاش در بدر
همه آنچه از خاک روید طلاست
هلا سر به بالا حواست کجاست
کلید همه گنجهای نهان
نهاده خدا در کف دیهقان
گر او را قوی و توانگر کنی
وطن را پر از گوهر و زر کنی
و گر دیهقان را نباشد رمق
سرافکنده باشی و خوار و دمق
توانمندی و عزّت از گندم است
که قوت و غذای همه مردم است
همه مرز کشور پر از گنج کن
نه دهقان و ده را پر از رنج کن
از آن خرج و برجی که تهران دهی
صدم، یا هزارم به دهقان دهی
سراپای میهن شود کشت زار
چه حاجت دگر بر کمکهای یار
چه حاجت دگر بر برون مرزها
چو باران دهندت کشاورزها
شود بوم و بر جمله نعمتکده
نه ویرانۀ بوم و محنت زده
هلا دیهقان را برومند دار
دل آسوده از هرچه ترفنددار
اگر روستا دل به خاکش بود
ز تفتین دشمن چه باکش بود
چو دهقان ز محنت درآید زپا
شود خوش نشین و پس آنکه گدا
گدائی به دهقان برازنده نیست
خرابی که شایای سازنده نیست
چو دهقان بود در رهش ریشه دار
ز بی ریشه خصمان درآرد دمار
وگر نیستش ریشه در آب و خاک
جهان گر بپا شد گدا را چه باک
چو دستان دهقان جدا شد ز بیل
گدائی شعار و عصایش دلیل
چو کوتاه شد دست دهقان ز کار
دراز است دستش به هر رهگذار
رضای خدا لقمه نانم دهید
ز مرگ و فلاکت امانم دهید
چنان دان که دهقان بود بانک دار
تو هر گنج داری به دهقان سپار
بر آبادی آنکس که همّت نکرد
سرافرازی و کسب عزّت نکرد
که سرداری از بی نیازی بود
نه بیهوده گردن فرازی بود
دهات ار ندارد رفاه و توان
مجوی اندر آن خاک امن و امان
هم از بینیازی و رفق و رفاه
توان بردن از وادی امن راه
به گندم توانمند شو ای عزیز
نه از انبه و دنبه جوز و مویز
چرا میبری رنج گندم خری
خود آن را بیافشان چرا میخری
دهات وطن گر که آباد شد
قلوب دهاقین همه شاد شد
همه اهل کشور شود شادمان
که سرچشمه ده باشد و دیهقان
به گیتی کسی برترین مردم است
که از رنج او خوشۀ گندم است
نکو بنگری زندگانی از اوست
توانمندی و کامرانی از اوست
چنان چشمه ساری است هر کشتزار
که میجوشد از سینۀ کوهسار
عرق ریزیاش همچو باران بود
که سرچشمۀ کوهساران بود
به گیتی اگر کام خواهی و نام
ز دهقان بجو آن دو را والسّلام
ده ار بود ویران و دهقان علیل
همه اهل آن مُلک گردد ذلیل
اگر آب از چشمه ناید به رود
ز رودی که خود تشنه باشد چه سود
بجوشد گر از چشمهها قطره آب
شود جمله هستی تباه و کباب
ز گندم توانمند باشد وطن
گر انبار خالی است ز آن دم مزن
هرآنکس که تیمار انسان کند
عبادت به خلّاق سبحان کند
بدان دستها بوسه باید زدن
کند دشت سوزان چو باغ عدن
نشانندۀ دانه اندر زمین
جهان را به خود مینماید رهین
درود و ثنا باد آن رفته را
که گلشن کند گلخن تفته را
|