حقوق بشر
پیامی است از ما به مغرب زمین
رها کرده دامان انصاف و دین
به بازیگران سیاست مدار
بلا آفرینان کژدم شعار
به شطرنج بازان و نرّاد ها
همه منشأ جور و بیداد ها
صدارت نشینان دنیای غرب
که نو،نو تراشند آلات حرب
همه درس خوانده به دانشکده
به سینه مدال لیاقت زده
که ای ناز پروردۀ غول جنگ
فضای جهان بر بشر کرده تنگ
* * *
هلا خون به خُم خانه انباشته!
همه بذر یغما گری کاشته!
به غارتگری بهره بر داشتن
بود باد در کیسه انباشتن
هر آن نعمتی کاندرین عالم است
عطایای حق بر بنی آدم است
که فرزند آدم از آن برخورد
نه این زهر و آن شهد و شکر خورد!
تمّتع از آن حق هر بنده است
نه مشتی ز شهوت دل آکنده است
جهانی که مشتی در آن سرخوشند
هزاران دژم خسته و ناخوشند!
جهانی که در حسرت قرص نان
دمادم هزاران برد جان ستان
چنین عالمی ننگ هر آدم است!
یکی خوش دگر غرقه در ماتم است!
چنین عالمی دوزخ هر کس است!
که فرمانروایانش چون کرکس است!
جهانی چنین جای عصیانگری است
که از عدل و انصاف و نصفت بری است
* * *
زده دزدها تکیه بر اقتدار
در آورده از جان مردم دمار
ندارند کاری بجز رهزنی
ربودن لبی نان ز هر مردنی
جهان چو سرائی است ز آن بشر
نه بازیچۀ چند صد خیره سر
زمین مادر جمله فرزندهاست
اگر مام از مهر و نصفت جداست
ببرّند پستان این پست را!
هر آن دزد طرّار و تردست ر!ا
که بر عدّه ای شیر و شکّر دهد
هر آن گرسنه مشت بر سر زند
* * *
چه سنگین دل است آنکه از شهد جان
کند چهره ها سرخ چون ارغوان
مکد خون چو زالو ز درماندگان
از ین مام نامهربان الامان
* * *
نداند که فرزند عصیان زده
درین محنت آباد ماتم کده
ببرّند پستان این مام را
بدرّند حلقوم خودکام را
* * *
که خودکامگی فطرت مام نیست
جفاپیشگان را سرانجام نیست؟
سیاست گرانی که خود محورند
به صرف غنائم بدین باورند
جهان کودکستان و ما بالغیم
گرامی ترین بندۀ خالقیم
سر کودکان گرم بازی کنیم!
سپس هر طرف ترک تازی کنیم!
سر خلق ها شیره مالی کنیم
سپس جیب و کشکول خالی کنیم!
از آن غافلند این کج اندیشه ها
پی ریشه هر یک به کف تیشه ها
که گر کودکان سر به عصیان زنند
چنان لطمه بر کودکستان زنند
زمین را نمایند بیت الحزن
که نه مرده ماند نه گور و کفن
که جغدان در آن نوحه خوانی کنند
گدایان بدان آنچه دانی کنند
ز سوئی دم از حق آدم زدن!
دگر سوی آتش به عالم زدن!
حقوق بشر، حامی زندگی است!
ستمگر ازین درک و معنا بری است
ستم راندن ایدون نه فرزانگی است
جهان داری اینگونه دیوانگی است
ز بیداد و غارت به عصیان کشند!
چو فریاد زد بمب بر سر زنند!
کسی دم زند از حقوق بشر
که از رحم و انصاف دارد خبر
عبث دم ز حقّ بشر می زنند
تبیره سر بام و در می زنند
به کردار کوبند مغز سرش
به گفتار نازند بر منظرش
* * *
حقوق بشر چیست، حقّ حیات
نه مستعراث// نه رنج و نه ممات
به یک دست تاراج و غارت کنند
به یک دست با خون طهارت کنند!
حقوق بشر بند بگسستن است
نه بند دگر روی آن بستن است!
* * *
حقوق بشر حق ادا کردن است
نه هر روز و شب کودتا کردن است!
ز بدبختی چند میلیون سیاه
کند درک احساس و شرم و گناه
نه از اشکشان ِمی به ساغر کند
که دعویّ کذاب باور کند!
خود این حق دفاعان که در عالمند
عدوی حقوق بنی آدمند
* * *
چنان حق به جانب ز حق دم زنند
که نارو به عیسی بن مریم زنند
فریبیند یحیی و ادریس را
عزازیل و هاروت و ابلیس را
جهاندارها، در جهانخواری اند
گرفتار جوعند و بیماری اند
کسی دم زند از حقوق بشر
که نوشد شب و روز خون جگر
همان بورهای جزایر نشین
ز خون بشر کرده پُر ساتکین
فسون کارهایی که طیّ قرون
به صد فتنه، ترفند و کید و فسون
ربوده همه هستی شرقیان
حرامی صفت آشکار و نهان
فرا گسترانیده بس دام ها
پی صید این ساده دل خام ها
که تاریخ شرق است بر آن گواه
نبشته به خونآب اندوه و آه
* * *
به هر دور یک صحنه سازی کنند
بسی فتنه با ترک و تازی کنند
ندانند این از خدا غافلان
به دل خفته وجدان و سنگین دلان
زمین مام و هر زنده فرزند اوست
چو طفل عزیز وجگر بند اوست
هر آن شیر در پاک پستان اوست
از آن عزیزان و طفلان اوست
که نوشند و بالند و جان پرورند
تن و جان و عقل و روان پرورند
گره برگشایند از بسته ها
بری رنج سازند از خسته ها
گشایند بازو به یاری هم
شتابند بر غمگساری هم
* * *
شب اندر کلیسا دم از حق زنند
چو شب روز شد خون به مرفق زنند
حقوق بشر حق نیوشیدن است
نه از بی رمق شیره نوشیدن است
کسی که او شناسد حقوق بشر
ز خون جگرها و اشک بصر
نباشد شب و روز مست و ملنگ
نیفروزد اندر جهان نار جنگ
* * *
هلا،ای جهان بین صاحب نظر
مخور گول لفظ حقوق بشر
که این ساز را خیل عیّارها
نوازند در کوی و بازارها
به آهنگ آز جهانخوارها
به خون تشنه،لب تفته بیمارها
جهانخوارهای تمّدن شعار
سراپا مسّلح برای شکار
به ظاهر دم از صلح و حق می زنند
کتاب مرّوت ورق می زنند
سیاست مداران پر زرق و برق
مکیده همه خونِ شریانِ شرق
امید دفاع از حقوق بشر
ازین بندبازان آسیمه سر
از اینان که وجدانشان مرده است
هوس از دل انصافشان برده است
از آنان که زالو صفت خون خورند
بدستان و نیرنگ و افسون خورند
شفا خواستن باشد از جان ستان
مدد جستن از گرگ بهر شبان
|