نجيبها و نانجيبها
شرف دارد، آن تك الاغ چلاق
به صد خنگ رهوار زرّين يراق
كه بار تن پاك عيسی كشيد
نه قيصر كه آتش به دنيا كشيد
ز خدمت به پاكان سرافراز گشت
به غم ديدگان يار و دمساز گشت
به نيكی ميان خران تاق شد
زبان زد، در افواه و آفاق شد
* * *
از آن رزق تنگ و بدان پای لنگ
بخدمت ابائی نكرد و درنگ
كمی توبره كاه و دمی كوزه آب
نه گرزی به فرقی نه قلبی كباب
نه تسخير صد قلعه در يك هجوم!
نه افشاندن بذر مرگ و هموم!
چراغ هدايت كف راكبش
ز مركوب شرمنده و تائبش
نواله اگر، چند پركاه بود
بدان پيكر پاك همراه بود
كه روح خدا بود و ايثار خلق
نه خربندۀ نفس و نی حلق و دلق
روان لنگ لنگان به دنيای دل
به مشكوی چون خلد، زيبای دل
دل بندگان پريش و نزار
كه مسكن گزيده در آن كردگار
كجا تا بكل زار و افتادهای است
خرد بر هوا و هوس دادهای است
* * *
كدامين دره گرگ كرده كمين
كدامين بره، مانده زار و غمين
برد راكبش را به دريای غم
نه بر پای بوس رواق صنم!
كجا تا سپاه گنه تاخته
شرارت بدان پرچم افراخته
نه از شيههاش دل تپد در بری
نه تيغش جدا سازد از تن سری
نه بهر خوش آيند، بيگانگان
سم و دم تكاند چو ديوانگان
نه بر كلّهها، رقص و بازی كند
نه بر سينهها ترك تازی كند
نه گردن فرازد كه من مركبم
جهانندۀ هيكل مرهبم
من آنم كه اسكندر تاجدار
به من كرده معشوقهاش را سوار
مرا راند تا خاك هندوستان
نگون كرد بخت هزاران جوان
من آنم كه از پشت من زد يزيد
به مظلوم فرياد هل من مزيد
نه جسم آتيلا كشيده به پشت
نه ناز دزيره فشرده به مشت
ره و رسم و كارش به حكمت قرين
نسنجيده، گامی نكوبد زمين
* * *
به راهی كه در پيش باشد خطر
از آن زينهارا نيارد گذر
چنان جرعه نوشد كه شرب الحكيم
ره آن سان سپارد كه پيك نسيم
همی رسم و راهش ز هوش و خرد
ازو كس نديده است كردار بد
كدامين يك از اين دو خلق خدای!
خداوند هوش است و تدبير و رای!
يكی آنكه تاراج جانها كند!
و يا خدمت ناتوانها كند؟
ز نيروی و زور و توانائی اش
ز عقل و ز هوش و ز بينائیش
به راه خلايق كند حفر چاه
كند روزگار هزاران سياه
در آتش كشد خرمن آرزو
به دريای خونها نمايد وضو
يكی تشنه را ميرساند بر آب
يكی قلب مشتاق سازد كباب
* * *
شگفتا بدين بالش و اعتبار
كه آنرا فرس خوانده وين را حمار
يكی واجد صدق و ادراك و هوش
دگر متّهم بر درازی گوش
یکی بار برگیرد از خستگان
یکی می خرد جور برجستگان
يكی ميرساند جهيز عروس
يكی تير و شيپور و كرنا و كوس
|