• رنج باغبــان
  • جدل در ملکوت
  • دهقــــان نـــامه
  • گــــدا نــــامه
  • حماسه ظلمت شکن
  • حمــاسه خاوران
  • حماسـه هیزم شکن
  • لالــه های قافلانکوه
  • امیـــر کبیـــر
  • خـــادم نـــادم
  • چنین گفت بودا
  • آلبرت شوایتزر
  • کلیات بسیج خلخالی

در باب حماسه هیزم شکن

بسیج خلخالی خالق اثر معروف حماسه هیزم شکن است

در سال 1345 این کتاب به عنوان نامزد جایزه ادبی نوبل معرفی می گردد به دلیل اینکه کتاب به زبان فارسی نوشته شده بود در کمیته نوبل مورد بررسی قرار نگرفت ولی دانشگاه تهران که یک مرجع مهم علمی بود این اثر را مستحق دریافت این جایزه دانسته است.

 

استاد عبدالله باقری (فرزانه ‏پور) متولد 1292 در تهران است و یکی از اساتید بنام هنر تذهیب ایران زمین است که تذهیب اثر معروف حماسه هیزم شکن از شاهکارهای او محسوب میشود .

 

استاد محمد تجویدى متولد سال ۱۳۰۳ در تهران، فرزند محمدهادى تجویدى، استاد نقاشى هنرهاى زیبا و از شاگردان کمال ‏الملک نقاش بزرگ قاجار بود.

محمد تجویدى حدود صد و بیست جلد کتاب از دیوان‏ هاى شعراى ایران همچون سعدى، حافظ، بابا طاهر عریان، فردوسى و دیگران را به تصویر کشیده است.

تجویدى تصاویر کتاب حماسه ‏ى هیزم ‏شکن اثر بسیج خلخالى را بهترین اثر خود مى ‏انگارد.

حاضرین در سایت

ما 6 مهمان آنلاین داریم
خانه دهقان نامه فرار از دوزخ
فرار از دوزخ مشاهده در قالب PDF چاپ فرستادن به ایمیل
مشاهده در قالب PDF چاپ فرستادن به ایمیل
چهارشنبه, 14 تیر 1391 ساعت 04:29

فرار از دوزخ


چه شهری است این شهر پر شور و شر

که از هایهویش، شود گوش کر

پر از جویبار و نه آب اندرون

دل سنگ و سیمان کباب اندر آن

* * *

همه جویبارش لبالب لجن

بدانسان که از آب رود تجن

* * *

مگر اهل این شهر دیوانه اند!

که سرمست دایم به میخانه اند!

* * *

دو پیمانه ناخورده مستی کنند

به پندار خود می پرستی کنند

بیا، زین جهنّم فراری شویم

روان سویِ بهشهر و ساری شویم

* * *

ازین دوزخ غرق در،دود و دم

دل ار دقّ و غم ها نموده ورم

* * *

زبان ها پلاسیده در کام ها

اجل لانه کرده لبِ بام ها

نه در تن توان و نه در جان رمق

پریشان و دل مرده منگ و دمق

سر و روی شان رنگ و روغن زده

چو زنهای پاریس و لندن شده

لبان تفته در کام از تشنگی

گرفتار اندوه و سر گشتگی

هزاران زن و مرد،در رهگذر

تو گویی که قهراند با همدگر

فرستاده یک نامه امّ البنین

زنِ کدخدا گشته بر او ظنین

* * *

هم از شوی او کدخدا کرده قهر

شبانگاه خواهد گریزد به شهر

* * *

نوشتم بدو، نازنین خواهرم

الهی فدای نگاهت سرم

* * *

سه سال است هستم به دروازه غار

شده شهد در کام ما زهرمار

* * *

بدان،زندگی مُرده در شهرها

زند،زار از تشنگی شهر ها

گمانت که در شهر آسایش است

مصون از بسی خورده فرمایش است

* * *

در اینجا همین صاحب خانه ها

چه خانه،که رحمت بویرانه ها

از آن کدخدا و زنش بدترند

دمادم چو عزریل بالا سرند

* * *

که اینجا کثیف است و آنجا فلان

ازین گونه موجر،خدا الامان

* * *

مبادا کنی ترک آن خانمان

در اینجا شوی مرغ بی آشیان

پی یک وجب جای هو هو زنی

عبث سر به هر برزن و کو زنی

کجا شهر و یک لحظه آسودگی است

که یک لحظه،صد سال فرسودگی است

چه شهری است این شهر پر دود و دم

ز بس دود خورده نمودم ورم

وطن را نموده است عریان و عور

به تن کرده سنجاب و مینک و سمور

مکیده است خونِ رگِ دیهقان

تنومند گشته چو پیل دمان

چنان اژدها بر گشوده دهان

بریده ز ابناءِ ملّت امان

جوانانِ دِه را کشیده به شهر

همانند ماهی ز دریا به شهر

جوانی که باید به دشت و دهات

چشد لذّت عیش و نوش و حیات

زمین را به پیراید از سنگ و خار

هم از شخم و آیش کند غلّه زار

در آغوش آن کوهساران پاک

برومند و چالاک و رخ تابناک

چو سامِ نریمان و  بُروزی یل

نه سربازِ ملّت چو روباهِ شل

جوانی که باید به کوه و کمر

نشاند نهال و در آرد ثمر

زمین را پر از گنج و نعمت کند

رها خلق از رنج و محنت کند

زمین همچو طفلی است خدمت پذیر

چو مادر خوراند بدو پاک شیر

چو چالاک و برنا و بالنده شد

سر از عقل و از شوق آکنده شد

آخرین بروز رسانی در چهارشنبه, 27 دی 1391 ساعت 07:31