دست گلچین
این هم از بخت بد ماست که با این همه گل دست گلچین به سراغ گل ما آمده ای
این همه داغ برای دل ما کافی نیست که تو هم بهر جفای دل ما آمده ای
* * *
کِشتۀ من که جز این غصّه نیاورد ثمر سرِ خرمن به سرِ حاصل ما آمده ای
جمع ما حاصل یک عمر پریشانی ماست ای پریشان، ز چه بر محفل ما آمده ای
من پی چارۀ آسان شدنِ مشکل خویش تو به مشکل شدن مشکل ما آمده ای
خانمان من یغما زده تاراج شده تو برای چه به سر منزل ما آمده ای
ثمر کشتۀ آمال من است این گل من
غنچه ای بود که گل گشته ز خون دل من
گل من، خون دل من
رُسته از آب و گل من
این گل از مزرع بی حاصل من بار من است خون قلب و گوهر دیدۀ خونبار من است
پاسبانی شدۀ دیدۀ بیدار من است روشنی بخش شبستان دل تار من است
* * *
نور امید دل خستۀ بیمار من است عمر من، هستی من، اندک و بسیار من است
در سراپردۀ دل واقف اسرار من است خو گرفته است به من طالب دیدار من است
* * *
سر بازار وفا، یوسف بازار من است من چو غربت زده او سایۀ دیوار من است
دست گلچین، گل من بر تو گل و خار من است گل چه بسیار، مگر قصد تو آزار من است
ثمر شاخۀ آمال من است این گل من
غنچه ای بود که گل گشته ز خون دل من
گل من خون دل من
رُسته از آب و گل من
خون دل خورده ام این غنچه ببار آمده است رنجها دیده ام از دی که بهار آمده است
جان شیرین به لب از ناوک خار آمده است ریشه اش شیرۀ جان خورده به کار آمده است
* * *
دست گلچین چه شتابان و سوار آمده است خرمن عاطفه را برق و شَرار آمده است
دل و گُل را چه عجب تیره غبار آمده است زاغ بر حجله گهِ بلبل زار آمده است
ثمر شاخۀ آمال من است این گل من
غنچه ای بود که گل گشته ز خون دل من
گل من خون دل من
رسته از آب و گل من
چه بسا غنچه که با دست تو افسرده شده چه بسا گل که ز بیداد تو پژمرده شده
چه بسا زنده دل، از جور تو دل مرده شده باغبانها ز جفای تو دل آزرده شده
* * *
خار جانم به لب آورده که پرورده شده رنجها در ره پروردن او بُرده شده
تا که آمال پلید تو برآورده شده دلِ دیگر، گلِ دیگر، ز تو افسرده شده
ثمر شاخۀ آمال من است این گل من
غنچه ای بود که گل گشته ز خون دل من
گل من خون دل من
رُسته از آب و گل من
چه بسا باغ که گردیده پریشان از تو چه بسا سرو چمن سر به گریبان از تو
چه بسا خانۀ امید که ویران از تو چه بسا دیدۀ مشتاق پریشان از تو
* * *
از تو ای راهزن غافلۀ مهر و وفا آفت مزرع بی حاصل امید و صفا
غنچه ها جلوه نیاموخته گردیده فنا عندلیبان به مزارش به غم سوگ و نوا
ثمر شاخۀ من آمال من است این گل من
غنچه ای بود که گل گشته ز خون دل من
گل من خون دل من
رسته از آب و گل من
دست گلچین چو ترا چید بخود خواهد گفت باغبان را چه وفا کرد که با ما بکند
آنکه از جورکش و یارش پروا نکند از کجا در بر غیر از من لب وا نکند
* * *
مِهر خود بر دل یار دگری جا نکند بار دیگر من و خود واله و رسوا نکند
چون مگس ها هوس دکّۀ حلوا نکند سر هر کوی، یکی خاطر پیدا نکند
* * *
گُلم، از مقصد این دست تو آگاه نه ئی زیر پا باخبر از مهلکه و چاه نه ئی
واقف از حالِ دلِ گمشده از راه نه ئی در سپهر دل هرکس تو چنین ماه نه ئی
ثمر شاخۀ من آمال من است این گل من
غنچه ای بود که گل گشته ز خون دل من
گل من خون دل من
رسته از آب و گل من
گل من! ای همه مفتون دل آرائی خود بر آیینه شده غرّه بزیبائی خود
پیرو وسوسه های سر سودائی خود غم فردای خزان و غم تنهائی خود
* * *
گل عاقل چو یکی شیفته عاشق بیند نه چو مجنونِ جگر سوخته صادق بیند
عشق دل باختگان آینۀ دق بیند وندر آن جلوۀ ناکامی وامق بیند
* * *
غنچه گر ساده دل و خیره و مغرور شود چشم هوش و خردش از غزلی کور شود
از حریم چمن و شاخه که تا دور شود همچو کندو که پر از لشگر زنبور شود
زینهار ای گل من ای گل من ای گل من
ای ببار آمده از خون دل و از گِل من
گُل من خون دل من
رُسته از آب و گل من
لب گل گر که ز تب خال هوس جوش زند می و نی، ور ره عقل و خرد و هوش زند
شش صد زهر هلاهل ز یکی نوش زند سیلی تجربه هر دم به بنا گوش زند
* * *
بیستون آینۀ عاطفۀ شیرین است عبرت عاشق سرگشتۀ ظاهر بین است
فتنۀ یک گل زیبا به دو تَن گلچین است که سزای دل سودائی عاشق این است
* * *
همچو فاتح پی فتح بر و بوم دگری پی اغفال گلی ساده دل خیره سری
باز تا شاخ امیدی که رسانده ثمری دست یازند و کشانند پی دربدری
زینهار ای گل من ای گل من ای گل من
ای ببار آمده از خون دل و از گِل من
گل من خون دل من
رسته از آب و گل من
حسن حق را گل من غازه و آرایه مکن آنچه استاد ازل ساخته پیرایه مکن
حسن، چون کاخ خدائی است تو بی پایه مکن باغ بی بهره ز خورشید و پر از سایه مکن
* * *
رنج نابرده کسی گل برد از رنج کسی همچو دزد از ثمر و حاصل آرنج کسی
چون حرامی که شبیخون زده بر گنج کسی دست بر سر زند از هجر گل خویش بسی
* * *
غنچه در باغ که جز مرغ سحر محرم اوست باغبان فارغ از آلودگی و بی غم اوست
جز نسیم سحری گر که دمی همدم اوست نالۀ مرغ شب آغازگر ماتم اوست
زینهار ای گل من ای گل من ای گل من
ای ببار آمده از خون دل و از گل من
گل من خون دل من
رسته از آب و گل من
از همین ساد ه دلی هاست که گلهای قشنگ گشته آواره و هرجائی و آلوده به ننگ
پایش از خیره سری ها و هوس، خورده به سنگ چه امیدی به نجات گُهر از کام نهنگ
* * *
غنچه های گل بی عاطفه آسیمه سَراند مبتلای مرض مهلک امّا اگر اند
هر کجا دانه و دام است سبکبال و پَراند مَنتَر و مسخره و دلقک هر رهگذرند
* * *
حسن گنجی است که هر شاه و گدا طالب اوست چشم هر احول و اعور ز طمع جانب اوست
وای اگر شهوت و طغیان و هوس غالب اوست گل چو پژمرد و تبه شد که دگر صاحب اوست؟
زینهار ای گل من ای گل من ای گل من
ای ببار آمده از خون دل و از گل من
گل من خون دل من
رسته از آب و گل من
گل بی باک که افسانۀ دل ساز کند بال تا قلّۀ آسیمه سری باز کند
دست گلچین ز لطایف حیل آغاز کند آن تمنّای وصال از گل و گل ناز کند
* * *
لاجرم قول و غزل همّت و اعجاز کند عقل کز کلّۀ سودا زده پرواز کند
خصم پیروز قشون داخل قفقاز کند سر و جان کی که چنین در قدم ابراز کند
* * *
دامن آلودۀگل از باغ چو مطرود شود چند روزی پی دل دادۀ مفقود شود
چونکه نومید ز پیدائی مقصود شود راه برگشت به رسوا شده محدود شود
زینهار ای گل من ای گل من ای گل من
ای ببار آمده از خون دل و از گل من
گل من خون دل من
رسته از آب و گل من
گل چو از درک نگونساری آینده بری است طبع او طالب خودمحوری و جلوه گری است
همه در وسوسۀ فضل یکی بر دگری است زین سبب عاقبت وسوسه ها در بدری است
* * *
گل که بر زاغ و زغن چاک دهن باز کند از سر غمزه بدو قول و غزل ساز کند
ابتدا گل، دو سه امّا اگر آغاز کند عاقبت مدح ثنایند قبا باز کند
* * *
حسن اگر عزم هم آوردی و نخجیر کند نو غزالی جگر شیر به زنجیر کند
عقل را عاجز و بی فایده تدبیر کند قلعۀ صبر و دل عاطفه تسخیر کند
زینهار ای گل من ای گل من ای گل من
ای ببار آمده از خون دل و از گل من
گل من خون دل من
رسته از آب و گل من
شوکت و حشمت گل پاکی و پالایش اوست نه ورق در ورق آمیزه و آلایش اوست
خود همان حسن خدا داده اش آرایش اوست غازه و روی و ریایش همه فرسایش اوست
* * *
هیچ بایع نپسندد گل غارت زده را سر به سودا زده و قید طهارت زده را
غنچۀ بوسه به میخانه به مینا زده را از هجوم شته ها له شده و وازده را
* * *
حاصل بلهوسی چیست به جز دربدری زرد روئی و غم اندوزی و خونین جگری
مشت بر سر زدن از غفلت و از خیره سری ای خدا خشک کند بیخ و بُن عشوه گری
زینهار ای گل من ای گل من ای گل من
ای ببار آمده از خون دل و از گل من
گل من خون دل من
رسته از آب و گل من
گلم، آگاه نه ئی با تو چه ها خواهد کرد وی ازین شاخه ترا تا که جدا خواهد کرد
کام خود را ز وصال تو روا خواهد کرد درد خود را ز دوای تو شفا خواهد کرد
* * *
چونکه پژمرده شدی پرت و پلا خواهد کرد او ترا بی ثمر و لات و گدا خواهد کرد
برِ گلهای دگر مشت تو وا خواهد کرد حاش لله اگر او بر تو وفا خواهد کرد
* * *
بی طراوت کند این زلف شکن در شکنت از حلاوت فتد این کوزۀ شهد دهنت
چاک خواهد زدن این دست ببر پیرهنت قصد برگشتنت ار باز شود سوی منت
زینهار ای گل من ای گل من ای گل من
ای ببار آمده از خون دل و از گل من
گل من خون دل من
رسته از آب و گل من
خواهمت گفت برو نزد رفیق کهنت من نیم طالب تو رو بسراغ زغنت
مرده شو آید و آن به که رباید بدنت ننگ دارد ز پذیرائی خائن وطنت
* * *
خواهمت گفت برو ای گل مسموم شده خار، ویرا نه طلب، همنفس بوم شده
برِ هر قاضی هر محکمه محکوم شده چه ترّحم به تو ای ظالم مظلوم شده
* * *
خواهمت گفت برو ای گل هر دست پسند برو، ای هرزۀ بوئیدۀ بیعار و لوند
از فراق ار که بنالد رگ جان بند به بند دگر این صید قفس دیده نیفتد به کمند
زینهار ای گل من ای گل من ای گل من
ای ببار آمده از خون دل و از گل من
گل من خون دل من
رسته از آب و گل من
شرط زیبائی گل سادگی و شرم و حیاست نه ورق در ورق افسونگری و ناز و اداست
غنچه گر عاری ازین سادگی و لطف و صفاست دل سپردن بچنین صد دله خامی و خطاست
* * *
زندگی را گل من بازی و افسانه مگیر تو گلی جای بجز گوشۀ گلخانه مگیر
با خرابات نشینان ره میخانه مگیر ترس جان دارد از این دام نهان دانه مگیر
* * *
مگسان زمزمه خوانند وفریبنده زبان هر کجا شهد ببینند بجوشند بر آن
کام دل تا که ستانند گریزند چنان که نزیشان اثری ماند و نی نام و نشان
زینهار ای گل من ای گل من ای گل من
ای ببار آمده از خون دل و از گل من
گل من خون دل من
رسته از آب و گل من
گلم این دست هم اندر طلبت چون مگسان به تمنای وصال تو بوَد در نوسان
ای دریغا گل من دامن تو دست خسان خانمانها شده بر باد ازین بلهوسان
* * *
مسلخ حسن شگفتا که چه قربانگاهی است پر ز خون دل هر ساده دل چون ماهی است
همچو دریای غمِ غرّه بخود خواهی است دست صیّاد چنان هو برۀ گمراهی است
* * *
گل که در مزرع ایمان و حیا ریشه کند! کی نظر بر رخ گلچین خطا پیشه کند!
دمبدم بر ثمر خویشتن اندیشه کند ! گل عاقل ز چه دائم هوس تیشه کند!
زینهار ای گل من ای گل من ای گل من
ای ببار آمده از خون دل و از گل من
گل من خون دل من
رسته از آب و گل من
غفلت یک دمه یک عمر پشیمانی و غم خود نکوهیدن بی فایدۀ دم همه دم
زندگی طی به شرف گر نشود به که عدم نامه ای شوم که با ننگ پذیرفته رقم
* * *
دزد چون درج گهر برد پس آرد حاشا! مرغ بگریخته رو بر قفس آرد حاشا!
شهد را کس بسراغ مگس آرد حاشا! زرّ مسروقه گدا بر عسس آرد حاشا!
* * *
حسن سرمایۀ ده روزه و بی پایانست! تا چه کس مالک این ثروت جاویدانست!
گر کلیدش بکف وسوسۀ شیطان است! منشأ نکبت و بدبختی هر انسان است
زینهار ای گل من ای گل من ای گل من
ای ببار آمده از خون دل و از گل من
گل من خون دل من
رسته از آب و گل من
گل پرپر شده فردای نگونساری خود کیفر و مرد و هوسبازی و بیعاری خود
بیند اندر بر آئینه ز بیماری خود وز سرافکندگی خواری و بیزاری خود
* * *
آنگه از خواب خوش خاطره بیدار شود از فنا گشتن گنجینه خبردار شود
در بدر طالب یک سایۀ دیوار شود که دگر بر گل پژمرده خریدار شود
* * *
که دگر یثرب و بطحا همه ویرانه شده یک خطا بر سر بازار صد افسانه شده
شمع گریان بر خاکستر پروانه شده شهره در جهل و جنون عاقل و فرزانه شده
زینهار ای گل من ای گل من ای گل من
ای ببار آمده از خون دل و از گل من
گل من خون دل من
رسته از آب و گل من
همه حسرت که چرا دور دو دَم جلوه گری هیچ اندیشه نکردم بچنین دربدری
دل نهادم به سبکروحی و بر خیره سری قهقرا سیر کند کاش که دور قمری
* * *
شود آیا که زمان رو به عقب بر گردد باغ بار دگر آباد و معطر گردد
دور این رنج و پشیمانیم آخر گردد باز آن حشمت و اقبال مکرّر گردد
* * *
تو بمانی و دل خستۀ افسانه نیوش بهر یک جرعۀ می ملتمس باده فروش
می پرستان بکشندت چو سبو دوش بدوش تو و تنهائی و تب خاطره در جوش و خروش
زینهار ای گل من ای گل من ای گل من
ای ببار آمده از خون دل و از گل من
گل من ، خون دل من
رسته از آب و گل من
دزدهائی که چنین غاصب و تارا جگرند! گر که در صورت ظاهر بمثال بشرند!
بخدا بدتر و درنده تر از جانورند! که همه عمر بدریای هوس غوطه ورند!
* * *
گل معصوم چه داند که چسان شیّادند همه در چرب زبانی و ریا استادند
نزد معشوق بسر تیشه چنان فرهادند تا در قلعۀ آزرم و حیا بگشادند!
* * *
دو سه روزی چو شد از دور هوسها سپری چهره از غازه و پیرایه شد از چهره بری
در رسد نوبت کم رغبتی و بد نظری کاین همان عهد شکن بود بدان بد گهری
زینهار ای گل من ای گل من ای گل من
ای ببار آمده از خون دل و از گل من
گل من ، خون دل من
رسته از آب و گل من
بیکی وسوسه بفروخت خودی بر دگری کرد سودا وطنش را به غم در بدری
خار صد بار به از گل به چنین خیره سری از چنین عهد شکن هرزه تو حاصل چه بری؟!
* * *
همچو فاتح پی فتح بر و بوم دگری پی اغفال گلی ساده دل خیره سری
باز تا شاخ امیدِ که رسانده ثمری دست یازند و کشانند پی دربدری
* * *
گرد هر غنچه بسی دل که چو پروانه فتد در کمند سر زلفش دل دیوانه فتد
ای اگر غنچه درین دام پی دانه فتد چه بجا ماند از آن گل که بمیخانه فتد
زینهار ای گل من ای گل من ای گل من
ای ببار آمده از خون دل و از گل من
گل من ، خون دل من
رسته از آب و گل من
آنچنان ناز قدش قول و غزل ساز کنند بازی نرد دل و نقد سرآغاز کنند
آنچنان بر سر سودای دل اعجاز کنند بشکر خنده لب لعل صنم باز کنند
* * *
ماه اگر رخ بنماید به گمانم که توئی غنچه گر لب بگشاید بگمانم که توئی
بلبل ار نغمه سراید بگمانم که توئی هر که از در بدر آید بگمانم که توئی
* * *
چه بسا بلهوسیها ی تو ای دست کثیف بدمی کرده رخ غنچۀ گل زرد و نحیف
بگمان تو سزا نیست بر اعمال سخیف باش تا نوبت کیفر رسد ای دزد شریف
زینهار ای گل من ای گل من ای گل من
ای ببار آمده از خون دل و از گل من
گل من ، خون دل من
رسته از آب و گل من
آنکه دائم به تکاپوست چنان گرگ دله تا بَرَد برّۀ معصوم کس از بین گله
کافرم گر که نگردیده گرفتار تله ای ربوده بره از گلّه و خوش داده یله
* * *
این ندانی که گل باغ امید دگران پرورانندۀ خود راست دمادم نگران
آنکه دل بسته بمهرش چه بهار و چه خزان قامتش در ره پروردن او گشته کمان
* * *
کاش آگه بُدی از حال دل گمشدگان غنچه هائی که ز افسون ریا گشته خزان
گشته قربانی یک مشت هوسباز جوان پسِ زانوی اسف دست فروشسته ز جان
زینهار ای گل من ای گل من ای گل من
ای ببار آمده از خون دل و از گل من
گل من ، خون دل من
رسته از آب و گل من
دو سه روزی که بهار است هوس در جوش است بلبل اندر بر گل دلشده و مدهوش است
هر کجا طرف چمن نعرۀ نوشانوش است بهر یک غنچۀ گل باز هزار آغوش است
* * *
گل چو از وسوسه بر خنده دهن باز کند هرزه گلچین به یکی بوسه سخن ساز کند
اولِ کار کمی غنچه بدو ناز کند ساده دل کم کمک «امّا» «اگر» آغاز کند
* * *
بوسه چون ردّ و بدل گشت تمنّای دگر دل بدنبال هوس امشب و فردای دگر
چون چشند از خم غفلت دو سه مینای دگر گل پلاسیده و گلچین پی زیبای دگر
زینهار ای گل من ای گل من ای گل من
ای ببار آمده از خون دل و از گل من
گل من ، خون دل من
رسته از آب و گل من
نقد عمر تو همین رونق زیبائی تست که گروگان قمار دل سودائی تست
دست گلچین که کنون واله رعنائی تست دیده بینا کنی ار باعث رسوائی تست
* * *
غنچه تا لب بشکر خندۀ بی جا وا کرد دزد گوئی که کلید درِ دل پیدا کرد
همچو مجنون هوس بوس لب لیلا کرد اولین بوسه که تا بر لب گل مأوا کرد
* * *
جای هر بوسه یکی داغ ملامت ماند جای هر داغ یک انگشت ندامت ماند
از هوس غیر تأسّف چه غرامت ماند بهر غارت شده دیگر چه سلامت ماند
زینهار ای گل من ای گل من ای گل من
ای ببار آمده از خون دل و از گل من
گل من ، خون دل من
رسته از آب و گل من
پنجه در پنجۀ سرمای دی انداخته ام روز و شب نقد جوانی برهش باخته ام
دل درون چه بسا شعله که بگداخته ام آشیانی بسر شاخ وفا ساخته ام
* * *
سینه آتشکدۀ عقده و حرمان و اسف که چرا عمر گرامی بخطا گشت تلف
تیر دشنام شماتت بخود از چارطرف چه نصیبی است ز دریای هوس غیر خزف
* * *
کاش پرپر شده گلهای هوس گویا بود گوش جان فلک از ندبه پر از غوغا بود
عالم از اشک ندامت بخدا دریا بود گر چه غارت شده را غصه و غم بیجا بود
زینهار ای گل من ای گل من ای گل من
ای ببار آمده از خون دل و از گل من
گل من ، خون دل من
رسته از آب و گل من
گل چو در آینه مفتون جمالش نشود حسن دام دل و اسباب و بالش نشود
رهگذر تشنۀ دیدار وصالش نشود زیر پا چاه چو ره عقل عقالش نشود
* * *
غنچه ای کاش که از حسن خود آگاه نبود تا چنین خیره سر و غرّه و خودخواه نبود
با دو چشم و دو سپاه مژه همراه نبود لحظه ای غافل و یک عمر ته چاه نبود
* * *
غنچه گر داد زکف صبر و شکیبائی را نشمرد مغتنم ار نعمت زیبائی را
پر کند از مگسان دکّۀ حلوائی را بهر یک بوسه کشد محنت رسوائی را
زینهار ای گل من ای گل من ای گل من
ای ببار آمده از خون دل و از گل من
گل من ، خون دل من
رسته از آب و گل من
حسن اگر ریشه دواند به لجنزار غرور در رگ و ریشۀ آن رخنه کند فسق و فجور
دیدۀ عاطفه و عقل شود تیره و کور گل مغرور کند همدم خود زنده بگور
* * *
آنزمانی که دگر سود ندارد سودا پیر سرگشته بکنعان و نه یوسف پیدا
بر سر تودۀ خاکستر مجنون لیلا بهر از دست شده سود چه از واویلا
* * *
که چرا پای دل از دام هوس نگرفتم شهد حُسن از دم دیدار مگس نگرفتم
رمز تردستی دزدان ز عسس نگرفتم عبرت از مرغ گرفتار قفس نگرفتم
زینهار ای گل من ای گل من ای گل من
ای ببار آمده از خون دل و از گل من
گل من ، خون دل من
رسته از آب و گل من
در پس پردۀ این صحنۀ مطبوع و قشنگ نیست جز توطئه و فتنه و آلایش و ننگ
چه سبوها که درین مهلکه ها خورد به سنگ چه غزالان که شده طعمۀ خونخوار پلنگ
* * *
بکمی وسوسه و کرنش و قربان صدقه بتراوَد شرر دیدۀ شان از حدقه
هر کجا قامت سروی بمثال عشقه بچنین قلعۀ مفتوحه چه آسان غلبه
* * *
جای هر بوسه یکی داغ بجا خواهد ماند لکّه ای از هوس و ننگ بجا خواهد ماند
در چنین چهره کجا شرم و حیا خواهد ماند چه بجز فاجعه از روی و ریا خواهد ماند
زینهار ای گل من ای گل من ای گل من
ای ببار آمده از خون دل و از گل من
گل من ، خون دل من
رسته از آب و گل من
هر کجا محفل انسی است تو ساغر شکنش هر کجا شاخ وفا سر زده تو ریشه کنش
هر کجا قافلۀ عاطفه تو، راهزنش هر کجا سرو برافراشته قامت شکنش
* * *
زندگی دفتر افسانۀ حال من و تست گر همه نفس پرستی است وبال من و تست
دو سه روزی که درین عرصه مجال من و تست ای دریغ ار که دلی پر ز ملال من و تست
* * *
ای گل غافل رویا زدهۀ وعد وعید همه شب روز شمر تا که رسد عید سعید
او همه روز باغفال و پی عهد جدید حسن عهد از چه توقّع کنی ازدست پلید
زینهار ای گل من ای گل من ای گل من
ای ببار آمده از خون دل و از گل من
گل من ، خون دل من
رسته از آب و گل من
مادری کو که به دل داغ جفایت نزده چون شباهنگ شبان بانگ برایت نزده
هله تا طفل زمان سنگ بپایت نزده نوبتی پیر فلک طبل فنایت نزده
* * *
لحظه ای باک نداری ز تبهکاری خویش؟ خبر از عاقبت شدّت بیماری خویش؟
رسد آنروز که بینی سر بیزاری خویش که دگر چاره نداری ز گرفتاری خویش
* * *
گل پوسیده چو شد پرپر و افسرده و زرد گرم بازاری آن مشتریان گشت چو سرد
روی چون آینه پوشیده شد از لکّه و گرد باقی عمر چه مانَد همه آه و همه درد
زینهار ای گل من ای گل من ای گل من
ای ببار آمده از خون دل و از گل من
گل من ، خون دل من
رسته از آب و گل من
|