کویر ستم
زینهار ای باغبان نوجوان هان مشو غافل از این راز نهان
در کویر ظلم منشان بذر گل نیش گردد خارهایش بهر دل
در کویر ظلم گل خار آورد غنچه حرمان و الم بار آورد
ای دریغ از زحمت آن باغبان زاغ گردد غنچه ها را سایه بان
در کویر ظلم گل ترسان شود در وصال شبنمی عطشان شود
غنچه ها بازیچۀ کرکس شود نرگسان تاراج خار و خس شود
خار پیکان غم غم دیده هاست از عدالت جز ستم نادیده هاست
سر زده از دیدگان اشک بار چون سنان بر دیدۀ ظالم نثار
خارها از سینه های غم زده ز عقده های مادر ماتم زده
اینچنین سخت جگر سوز است و تیز با ستمگر دم بدم دارد ستیز
تیغ دشنام است و نفرین از زمین رسته از دلهای مظلوم و غمین
نیزه های جان مردان غیور خم شده ور زیر بار ظلم و زور
ای فنا گردیدۀ دست ستم خون دل نوشیده در آغوش غم
کاش از افسون ابلیس لعین پیر با تو گفته بود ای نازنین
گفته بود ایکاش کز آیینه ها کرده شیطان پر فضای سینه ها
کاش آگه بودی از آن رازها آینه گوید چه ها با ناز ها
ناز چشمانِ خمارِ نرگسان آفرین و مرحبا با صد زبان
جدّ ما را آینه دیوانه کرد جای جنّت جغد این ویرانه کرد
آدم اندر آینه مغرور شد بر جمال یار خود مسحور شد
آنچه با سرو و سمن صرصر کند غنچه ها را آینه پرپر کند
غنچه تا مفتون حسن خویش شد گرگ در جلد شبان و گرگ شد
گل چو شد مفتون حسن خویشتن دِه کلید باغ بر زاغ و زغن
آینه تا آمد اندر باغها جای بلبل را کند پر زاغ ها
آینه جادوی هر جادوگر است از همه آلات جادوها سر است
حسن زیر پای نادان همچو چاه آینه دزدی که سازد گم ز راه
پیر با من گفت شرح حال تو سادگی های دل پامال تو
این قلم بر راز تو نامحرم است نی کجا قادر به تصویر غم است
هر بهاران از مزارت خارها فاش سازد رازهایت بارها
این ندانستی که در بطن کویر سر برون نارد مگر مار شریر
کرکسان ناطور و کو کن باغبان رهزنان سالار و غولان ساربان
زاغها فرمانروا و حکمران کار بلبل شیون و آه و فغان
در شریرستان نروید بذر خیر لق شود در روبهستان تخم طیر
|