دو کودک
چرا ، آخر چرا آن طفل دهقانی چنین باشد
ولی آن کودک ارباب تهرانی چنان باشد
چرا این گونه ، نیم چهرۀ آن کرم بگذارد
ولی رخسار این یک سرخ تر از ارغوان باشد
یکی در مدّ دریای فلاکت غوطه ور گردد
دگر را جذر نعمت از کرانه تا کران باشد
یکی را پیکری رعنا بسان سرو بستانی
دگر لرزان و لاغر همچو شاخ خیزران باشد
یکی بیکار و سر گردان دگر سر مست و پاکوبان
یکی دارای صد کاخ و دگر بی خانمان باشد
یکی دائم در آغوش نگاران مست و لایعقل
دگر یک عمر اندر حسرت یک لقمه نان باشد
یکی را اشک حسرت دایماً از آستین ریزد
دگر را سرو شادی دایم اندر آستان باشد
شهنشاها ، به دستوران خواب آلوده فرمان ده
که این سان رهبری ، نی شیوۀ نیکو شبان باشد
شبان فرزانه باشد برّه ای لاغر نخواهد بود
و گرنه هرکسی در حقّ چوپان بد گمان باشد
شبان فرزانه باشد برّگان پروار خواهد شد
ازیرا خدمت این برّگان کار شبان باشد
شبان خوب باید برّگان را پاس بگذارد
بدون فرق خواهی از قوی یا ناتوان باشد
زمام ملک را شاها کف بوذرجمهران نه
که تا دربار دور از کید و مکر بختکان باشد
ید جانوسیاران را ز کار ملک کوته کن
که تا کشور ز غوغای سکندر در امان باشد
الا ای باعثان تیره روزیهای این ملّت
من از دادار خواهم جمله تان را خصم جان باشد
شماهائید ، مسئولان این اوضاع شرم آور
شما را جرم نابخشودنی بر داوران باشد
اشارت گر نباشد از درون خانه سارق را
برای جستن از دیوار مانع نردبان باشد
الا ای ماهیاران و سکندر یار دارا کش
شما را از چه اندر کار ایران سرگران باشد
خدا را نیم جو غیرت تعصّب آخر این کشور
شما ها را امانت از نیای باستان باشد
شما ، جای قرائت خانه ها میخانه گستردید
که اینک مغز کشور مسکن میخوارگان باشد
شما عفّت سرا ها را همه عشرت سرا کردید
که هر یک مرکز تاراج حُسن دختران باشد
شما رقّاصگی را قرب و قدر دختران کردید
که اینک دختر شایسته از بد گوهران باشد
شهنشاها هزاران همچو شهنازند در کشور
که هر یک نورچشم و دختر یک دودمان باشد
یکی در کاخ سعد آباد در عیش و هوس بازی
هزاران تن به زورآبادها جان بر لبان باشد
کجا قرآن ما فرمود اطفال مسلمانان
سر میز پوکر بر خارجی ها میزبان باشد
چرا، آخر چرا، جمشیدهای جنّت تهران
همیشه مست در دانسینگ ها با دلبران باشد
ولی بهرام فرزند نقی چون غول آواره
بیابان گرد خارستان دشت نوبران باشد
چرا آخر میان این دو ایرانی چرا اینسان
شکاف زندگانی از زمین تا آسمان باشد
چرا باید توان و توش دهقانان قشقایی
نگین سینه ریز پیکر سیمین بران باشد
چرا بایست اشک چشم اطفال لرستانی
فدای عیش ونوش چند صد تن سست جان باشد
چرا خون دل این کودک بدبخت دهقانی
بجای می درون ساغر یغماگران باشد
یکی ران گوزن و سینۀ تیهو خورد دایم
دگر مانند سگ پویان برای استخوان باشد
مگر نه این دو کودک هر دو پور یک پدر باشد
مگر نه هر دو تن پروردۀ یک خاندان باشد
چرا مام وطن در حقّ این دو فرق بگذارد
یکی را مهربان با دیگری نامهربان باشد
مگر این هر دو نه از یک باب هستند و یک مادر
چرا این هر دو را قانون نه یک پاسبان باشد
مگر این را مسیحا رشته و مریم رفو کرده
و یا این از تبار رومیان وی از کیان باشد
یکی چون کرکس اندر انتظار لاشۀ بسمل
دگر درّاج سان در صحن گلشنها چمان باشد
یکی چون بوم در ویران دگر چون سار در بستان
مگر نه این دو مرغک هر دو از یک آشیان باشد
چرا بایست مادر، طفل خود آنسان بیازارد
که طفل از هول جان جویای مهر دایگان باشد
چرا بایست غفلت کرد تا یک فرد ایرانی
ز فرط فقر خیره، آلت بیگانگان باشد
چرا دوشیزۀ ایرانی اندر خانه فرهنگ
حریف رقص عشرتخانۀ نا محرمان باشد
چه حق دارد بجز یک تن سفیر و چند عضوی
ز هر ملّت که باشد وارد این شارسان باشد!؟
کجا پروردۀ دامان این رقّاص هر جایی
تواند مادر سرباز راد و قهرمان باشد
که گفته خواهر "گرد آفرید" و دختر "کورش"
سر میز پوکر بر خارجی ها میهمان باشد
من آن خواهم نخوانم در کتاب سیر یک دنیا
که ایران بدترین کشور روی جهان باشد
که اینگونه پی حرّاج آن هستید آماده
ز ایرانی نیاید عارتان از دیگران باشد
درخشان است در لوح ضمیرم کلمۀ ایران
بشریانم نه خون غیر ایرانی روان باشد
من از شیران آذربایجانم گر که بی پرواسخن گویم
شجاعت شیوۀ شیران آذربایجان باشد
مرا پرورده شیر شیرزن در بیشۀ شیران
روان و فکر من دور از فسون روبهان باشد
وطن را گر یکی از بهر مال و ملک می خواهد
مرا تنها به نام آن سر و جان رایگان باشد
یکی سر دارم اندر راه ایران آنهم اندر کف
یکی دل دارم اندر سینه پر از مهر آن باشد
سری خالی ز پندار سخیف پست مزدوران
مرا پندار نز پندار شوم خاینان باشد
سخن های من از یک قلب ایرانی برون ریزد
از آن قلبی که شور و عشق ایران را مکان باشد
من آن خواهم که ایران فاقد یک تن گدا گردد
گدایی دون شان آل و اولاد کیان باشد
من آن گویم چرا این کاروان سالار خوابیده
من آن بینم حرامی در قفای کاروان باشد
من آن گویم که ایران هست حکم خانۀ واحد
درون دیوار آن کرمان و تهران غرفه گان باشد
درون غرفه هایش بیژن و احمد برادرها
"ثریّا" و"سکینه" یک دگر را خواهران باشد
سزاوار است بیژن سرخوش و احمد بود ناخوش
"ثرّیا" غرق عیش و خواهر وی خسته جان باشد
درون غرفۀ بیژن مثال تنگۀ لوشا
اطاق احمد بیچاره گور مردگان باشد
غذای احمد اندر خطّۀ زابل علف گردد
خوراک گربۀ یک چشم بیژن جوجکان باشد
"ثریّا" تولۀ زیبا ی خود را طوق زر بندد
سکینه را مکان اصطبل گاوان و خران باشد
ثریّا در رم و پاریس و لندن در ولنگاری
دمادم گرم آرایش که مژگانها سنان باشد
بتان شوخ چشم و مه لقا در کاخ اربابان
غزل خوان پای کوبان غرق عیش و کامران باشد
ولی صد ها هزاران کودک بد تر ازین کودک
پریش و زار عریان ساکن دشت مغان باشد
سکینه در بم و بمپور و شنزار بلوچستان
دو چشمان از تراخم کور و زرد و ناتوان باشد
یکی از شرق تا غرب جهان در عشرت و مستی
هزاران جان به لب منّت گذار جان ستان باشد
ازین تاراج ناموس و شرافت شرمتان ناید!
گواه صادق من طعنۀ خلق جهان باشد
نه پندارم که افراد بشر یکسان بود بی فرق
تعّز من تشاء فرمان حق بر مسلمان باشد
نمی گویم که ثروتمند ها باید گدا گردند
نیارم گفت همه یکسان ولی نی آنچنان باشد
من آن دانم که گر اوضاع ایران دیرتر پاید
نه از من، نز شما ، نز پرچم ایران نشان باشد
هنوز اندر مداین جغد حق بر گوشۀ ایوان
برای عبرت ما خیره سر ها نوحه خوان باشد
سزای قوم اسرائیل را با چشم عبرت بین
که اینک حالشان بهر وجب خاکی چسان باشد
وجب خاکی که با نقدینۀ جان ار بدست آرد
نهد سر آستانش خاک خود را پاسبان باشد
وجب خاکی که آنجا پرچمی بالا بر افروزد
مگر در سایۀ آن در عداد زندگان باشد
چرا آخر ، میان این دو ایرانی چرا اینسان
شکاف زندگانی از زمین تا آسمان باشد
چرا این فاقد حدّاقل زندگی امّا
ورا در کنج مخزن گنجهای شایگان باشد
یکی دارای، چندین کاخ و باغ و ثروت و حشمت
دگر در حسرت دیدار روی جان ستان باشد
نمیدانی تو شاه کشور اسلام و قرآنی
کجا زین هردو اندر کشورت شاها نشان باشد
|