از توّحش تا تمدن
فتوت اساس همه كارهاست ندارد اگر كس چو مردارهاست
شكوه بشر در جوانمردی است نه با بينوايان همآوردی است
تمدن اگر اهرمنخوئی است زيان همه سود خودجوئی است
زهی وحش و آرامش باغ آن الهی ببينم بدل داغ آن
فروشنده وجدان كه گنج آورند بدرماندگان مرگ و رنج آورند
چه شد آن نوازندۀ نتردام كه نك می تند بهر افتاده دام
چه شد بانگ جانبخش ناقوسها گران گوهر نام و ناموسها
چه شد نخلبندان صلح و صفا بهين باغبانان مهر و صفا
چه شد آن جهانتاب انديشهها كه سنگ جفا زد بدان شيشهها
تمدن چرا راه شيطان گرفت كمين بر سر جان انسان گرفت
بخون تشنه چون شير درنده شد به صلح و صفا تيغ برنده شد
چرا نغمۀ صلح خاموش گشت مزامين وجدان فراموش گشت
شود كاش ويران چنين دزدگاه بزرگانش در پی يكی يك سپاه
پی ماهرويان خرد باخته جنون بر جهان پرچم افراخته
تمدن اگر آدمی كشتن است هزاران به خون در دم آغشتن است
خوش آن عصر ظلمت زهی عهد غار خوشا ببر و ضيغم، فری يوز و مار
كه از خوف حفظ تن و دفع شر كند حمله بر آنكه بيند خطر
تمدن غم و رنج كم كردن است نه دلها پر از رنج و غم كردن است
وگر نهب و تاراج و غارتگری است بدان فخر و دانائی و برتری است
حرامی و دزدان كه بس برتراند ز طراری و قتل و غارت سراند
غم وغصۀ ديگران خوردن است گران بار رنج كسان بردن است
نه عياشی و گربه سگ بازی است خودآرائی و رقص و طنازی است
عروج كمال است و اوج خرد نه برگشت بر عصر درنده دد
چه نسلی پديد آيد از آن ديار كه كارش همه مستی است و قمار
ز جاریّ آلودۀ پر لجن كجا نسترن سر زند در چمن
ز دامان آن مام آشفته حال كجا زايد اولاد صاحب كمال
تمدن منزه كند روح را به ساحل برد عترت نوح را
نه در قعر غرقاب وارون كند همه سرنشينان جگرخون كند
بنام تمدن اروپای مست نژاد بشر كرده بيمار و پست
به جاسوس خانه مبدل شده حديثاش ز مجمل مفصل شده
دياری كه آبش شراب است و شير ز قوت ده آدم سگش نيمسير
خردهايشان در مغاك خم است به سيما بشر در عمل كژدم است
دياری كه در آن هزاران طبيب همه چشم و هم چشم با هم رقيب
همه گرم افزايش مشتری به بازار دانش به سوداگری
كه صيد فراوان به دام آورند وزآن شهرت و مال و نام آورند
الا مادر خوب خوش آب و رنگ سرت معدن عقل و دل كان سنگ
اروپا، اروپا، اروپای مست زمين از تو ويران، زمان از تو پست
دياری كه ورد زبان همهاست بهر گوشه زآن قصه و همهمه است
ايا زخم چركين روی زمين ايا فتنه و جنگ و ننگآفرين
الا منبع جود و جهل و فساد جهان كرده پركين و مرگ و عناد
الا ای بريده امان بشر در آورده از پور آدم پدر
متاز، ای بخود غره آشوب كار بترس از زبردستی روزگار
گر اينان روان بر تباهیستی بسی برنيايد كه خود نيستی
بدريای خون چون وضو می كنی اميد بشر واژگون می كنی
جهان پر عذاب و الم كردهای روانها تباه و دژم كردهای
ندانی زمين خانۀ آدمی است به هر خانه، هر جا كه يك دل غمی است
كجا مانده آن جا ز شادی اثر غم آرد به دلها غم يك نفر
چرا ای تبهكار انديشه شور خدا دادگان را كنی تيره روز
به توپ و به تانك و به تير و تفنگ ز دريا و صحرا كنی عرصه تنگ
همه دانشت صرف ناكامی است بدانديشی و ننگ و بدنامی است
الا خيره بر ظاهر و زرق و برق بدريای نيرنگها گشته غرق
مخور گول اين شوخ پتياره را گريبان سر هر گذر پاره را
همه رنگ و روغن همه غازه است همه می گساری و خميازه است
نگاری است عياش و شوخ و لوند لقايش فريب و عطايش گزند
دلآكنده از آز و وجدان خموش سرش رهن خمخانه و می فروش
دلی گر كه رحم و مروت نداشت صفا و محبت، فتوت نداشت
مخوان دل كه خود دام اهريمن است چنين دل چه در رم، چه در لندن است
مسيحا درون سينه گیرد مكان كه خلق از زبانش بود در امان
نه جاسوسپروردن و كودتا كه عالم كند رنج غرق و عناء
به شهری ندارد مسيحا گذر كه مست است از اشك و خون جگر
چه بر حق نوشت آن جهانديده پیر از آن خاك دربند شهوت اسير
در آن نامۀ عاری از ريب و رنگ وزآن مام سرمست خوش آب و رنگ
از آن خاك چون دوزخ جانگداز ز خاك اروپای جنّت تراز
حكيم صفاكيش مغرب زمين رسول بشرخواه فرهنگ و دين
همان جان فدا عاشق پاكباز طبيب سرانداز انساننواز
كه هان ای اروپای خوش آب و رنگ به خالق زمين عرصه را كرده تنگ
هلا ای سرافراز وی نازنين چه خواهی دل خلق عالم غمين
اروپا تو ای مهد گلپيكران چرا جور ورزی به خلق جهان!
ز خون دل بی نوا مردگان گل باغ خود را كنی ارغوان!
غمنامه
يكی نامه بنوشت بی ريب و رنگ بدان نام سرمست خوش آب و رنگ
از آن پر شرر دوزخ جانگداز به خاك اروپای جنتتراز
همان جان فدا عاشق پاكباز طبيب سرانداز انسان نواز
حكيم صفاكيش مغربزمين رسول بشرخواه فرهنگ و دين
تو خود سبز و خرم خوش و كشّ و پاك الا برترين، پنجمين مهد خاك
چرا هر چه آباد ويران كند به هرجا كه چشمی است گريان كند
كه خود خاك خود باغ رضوان كنی! پر از غنچه گلهای خندان كنی
جهان درهم و نابسامان كنی! كه خود سروها را خرامان كنی!
چه لذت بری زين جهان سوختن ز خاكسترش زيور اندوختن!
كنی كودكان جهان جانكباب! رسانی به ميخانه داران شراب!
|