غمهای عالم
به پاریس تن، جان به جای دگر پر افشان دل اندر هوای دگر
طبابت که مختصّ پاریس نیست! علاج کمردرد و واریس نیست!
طبابت غم اندر نهان دیدن است! خس و خار از پای گل چیدن است!
نداریّ و فقر است اُمّ الفساد مرضها ازین مام کژ طبع زاد
وز آن تنگ در تنگ نای زمین مرض بر فقیران گرفته کمین!
چو وجدان زند بر طبیبان نهیب! کجا خواب و آرام جوید طبیب!
دل آگاهیاش از غم و رنجها! زند قفل بر مخزن گنجها!
ز بود خود احساس خفّت کند کجا راحت و عیش و عشرت کند!
پزشک ار که وجدان بیدار داشت دل آگاهی از رنج بیمار داشت
طبابت به پاریس خود ننگ اوست خود این دانش ابزار نیرنگ اوست
که آنجا قدم در قدم یک طبیب! گرفته است نبض نگارین حبیب!
مریضان در آن جا مریض دلاند! همه در خم و پیچ یک مشکلاند!
همه از کمر درد نالند و بس همه از ضیق مجرا و تنگ نفس
پزشکان در آنجا اسیر دلاند! نه درمان گذار جُذام و سلاند
چو بازیچه در دست غمّازها هوس بازها، هرزه طنّازها
طبیبان در آن طفل دل سادهاند عنان دست آن ناکسان دادهاند
که سر منشاء هر چه بیماریاند به دنیا سر هر گرفتاریاند
فلان پاردُم سوده حرّاف رند! زند لاف در بزم از فتح هند
خیالش طبیبان غلام ویاند! چو شمشیر زر در نیام ویاند!
هر آنگه که آهنگ هیجا کند! برون حربۀ خویش از جا کند!
فلان از کرم را فلان کار کن! زنم خفته، از خواب بیدار کن!
طبابت دمادم خودآگاهی است! بوجدان گرائی، خداخواهی است!
گروهی که از خویشتن راضیاند سرافکنده در پیش هر قاضیاند!
ندارند غم جز غم جان خویش زر و سیم و سنگین و ارزان خویش
در آنجا همه ناز خوبان خرند! کجا بار اندوه و حرمان برند!
چه سان وزن خود را کمی کم کند؟! دوای کمر را چه سان دَم کند؟!
چه نوشم که تا چهره گلگون شوم بهر کوی لیلی است مجنون شوم
گُل پرسیاوش چه سان دم کنم! بنوشم ز قُطر شکم کم کنم؟!
چرا نیمه شبها پرد خواب من فتد رعشه بر قلب و اعصاب من!
طبیبان در آن شهر مشاطهاند غلام تنی چند لکّاتهاند
چنین رشتهها طرفه ترفندها تنیده به پای دلش بندها
که جنبیدن از جای مشگل شده وز آن آدمی پای در گل شده
ازین خرده فرمایشات عجیب چو جادوگری کرده کار طبیب
فلان نو عروس فلان بانک دار سه روز است دل شوره دارد ویار
زنِ دائی با جناقِ وزیر تنش گشت لاغر رُخش چون زریر!
عروس پسر خالۀ شهردار دلش لک زده از برای اَنار
چنین شهر خوابیده و مستِ می چنین خلق سرسام از بانگِ نی
طبیبان محبوب و محجوب را به حکّام مرعوب و مجذوب را
فکنده است در دام صیّادها چنان خوش خط و خال شیّادها
طبیب ار توان خواهد از رازدان همانند این حاذق مهربان
رهائی تمنّا کند از خدای که بگشاید این قیدها را ز پای
|