امن و امان
بهتر از اين كو عبادت در جهان گر دهی بر كشوری اَمن و اَمان
خدمت خلق خدا امنيّت است در عبادت این بهين اهليّت است
شانه خالی كردن از خير عظيم نيست ای فرزانه از عقل سليم
تن زدن از خدمت خلق عوام هست در نزد خدا فعل حرام
تو بهين شه شو من ار شاهی بَدم به گُزين ره گر كه در راهی بَدم
بهترين فرصت كنون پيش آمده خودبخود مرهم پی ريش آمده
دم غنيمت دان كه فرصت يكدم است اين چنين دَمها تو خود دانی كم است
نماز عشق
گر عبادت دوست داری ای پسر شب گذشته خير باری ای پسر
شو وضو كن بر نماز آماده باش خادم خلقی اگر آزاده باش
اين نماز از هر نمازی بهتر است سرنوشت و سرپناه هر سر است
هان عمل در حكمت و اندرز نيست حاصل از اين وهم و اين پندار چيست
گوی و ميدان آمده در كوی تو اين ندانم چيست پس تشويش تو
مدّعی بسيار دارد كار ما خفته صدها سر پس ديوارها
هر يكی يك كار بد صد تا كنند تا مگر ما را بدو رسوا كنند
نقدها گر از رهِ بدخواهی است موجب فرسايش و گمراهی است
از ره بدخواهی است از انتقاد از چنان مغرض نزايد جُز فساد
گر ز حكمت ره نمايد كس به شاه با شنودن خود وبال است و گناه
نيكخواهی خواستن از مغرضان نيش كردن باشد اندر ديدگان
ما به خدمت عاشق و دل دادهايم وز همين طينت ز مادر زادهايم
گر نگرديده ميّسر دفع رنج بهر عزم تو فراهم گشته گنج
هان غنيمتدان چنين ايّام را صيد نزديك است بفكن دام را
بهر خدمت آنچه خواهی حاضر است چشمها بر كار و بارت ناظر است
تافته مهر سعادت از ستيغ گر بتابی سر ز خدمت ای دريغ
هر كه فرصت را غنيمت نشمرد زردروئی ها ز ناكامی بَرد
پند و اندرز و نصيحتهای تو طوق لعنت می شود در پای تو
از گفتار تا كردار
آستين بالا زن ای پور عزيز راه را كن از خرد پاك و تميز
گام نه در راه خدمت ای جوان تا نفرسايد ترا دستِ زمان
اين همه گفتار را كردار كن گلخن است اين ملك گر گلزار كن
چون توانستی نكردی اين زمان رو دِگر اندرز كم گو ای جوان
هر كه دارد قدرتی زورآور است شاه بی قدرت غلامی بر در است
ظلمها تنها ز حكم شاه نيست هيچ شاهی آنچنان گمراه نيست
كاو نداند خيزد عصيان از ستم شاه را عصيان فرستد بر عدم
|