نكتهها و نكتهبينان
ای پدر ای خسرو گردن فراز نانهاده بر دل مسكين نماز
اين چه فرموده است مولای عزيز آن گرامی عارف پاك و تميز
نكتهبيناناند در عالم بسی واقفاند از كار و بار هر كسی
هيچ دانی شاه در صرف طعام نيست در فكر فقيران عوام
گر كه ظاهر برّه بريان می خورد اشك چشمان يتيمان می خورد
ظاهراً گیرد ز ساقی جام مِی اشك مظلومان نه بيند دست وی
قطره قطره خون طفل ديهقان كرده جام شاه را گویی نشان
شاه چون مستی كند شب در حَرم گرگ خونخواری است در خيل غَنم
شه چو غافل شد ز حال مملكت خلق را از پا در آرد مسكنت
شاه غافل خلق را عاصی كند ياغی و ويرانگر و طاغی كند
ای پدر از من مدار اين انتظار تا شوم در هر دو عالم وامدار
گنجها حرّاج خواهد شد پدر سلطنت بی تاج خواهد شد پدر
پور تو ديوانه گردد زآن اساس كش بپا گرديده است از خون ناس
هر بنایی كز ستم برپا شود بی گمان ويرانه و دروا شود
من نخواهم تكيه زد بر آن بنا خشت، خشتش هست خون بی نوا
انتظار از من مدار ای پادشاه من نی ام خواهان اين ديهيم و گاه
باب طبع كودكان است اين دكان اين جفا را ای پدر بر ما مران
مسلخ اين بارگاه شهريار هست ننگی بر جبين روزگار
تافتۀ جدا بافته!
خود جدا كردن ز خلق روزگار نيست خُلف و ضد حكم كردگار
چيست فرق شاه با ديگر كسان خلق يكسان كرده آن روزی رسان
همچو شیرِ شَرزه در زرّين قفس خفت بايد طبق ميل چند كس
چند تن شيّاد پست حقّه باز شاه را مانند آن گرگ و گراز
در حصار افكنده و قايم كنند كنترل از حالِ او دايم كنند
زينهار از اين مخور وز آن مَنوش جامههای ژنده چون خلقان مپوش
آنطرف مَنگر وزين سو رَه مَپوی دست و روی خود بهر آبی مَشوی
كم سُخن گو با كسان اندر حضور ساكت و بی اعتنا شو در اُمور
بی سبيل تاب داده دم مَزن پيش مردم بحث بيش و كم مَزن
آنچه كم سازد اُبهّت وز وقار سخت خودداری كُن از آن زينهار
پادشاهی خلق را ترساندن است با نگاهی زانوان لرزاندن است
پادشه شير است و مردم روبهان هان سخاوت را نگر ای نكته دان
وه چه نادانند آن گريندگان بهر شاهان اُبهّت جويندگان
غافلند از مفلسان ژندهپوش آن خداوندان عقل و فكر و هوش
داوری های چنان نابخردان جامههای فاخر است و زر نشان
آدمی در زعم آنها جامههاست زرق و برق و كرّ و فرّ نامههاست
شوكت و عزّت بنام است و نَسَب ور نيایش بوده حمّال الحطب
غافلند آن بخردان بی خرد فرق دارد آدمی بادام و دَد
دام را از فربهی شيرين خَرند طالبان چاق و چابك مهترند
ليك انسان تا ندارد خود قبول كی به خلف ميل خود گردد «تیول»
رهبران را ديد ديگر بايدی تا به تمكين خلایق شايد
تا جهان قسمت نگردد بين خلق هست جنگ خلق و جنگ جلق و دلق
دِين خود از اين ادا كردم پدر گر نپنداری خطا كردم پدر
هر كسی بر نفس خود فرمانده است از چه بی موجب كسي مِه يا كِه است
هر كسی با هر كسی يكسان بُود هر يكی دارای عقل و جان بُود
نيست كس در عقل بيش از ديگری كو يكی ز عقل خدا دادی بَری
امتيازی نيست بين خلقها نز وجوه و حلقها و ز دلقها
آدمی با آدمی همسان بود از چه رو اين بنده آن سلطان بود
عقل از اين درگه فراری گشته است بس كه در آن اشك جاری گشته است
آنچه بار روح سنگينتر كند زندگی را پَست و ننگينتر كند
بايد از آن شد فراری ای پدر دامن اندر ننگ نالايد پسر
خودفريبی بدترين بيماری است مردمان و خويشتن آزاری است
|