عقلها
عقل در سرهای مردم گنجهاست كش بهين الطاف ذات كبرياست
عقلها چون كارفرمائی كنند چون ملائك عرش پيمائی كنند
عقلها گر عرصهگردانی كنند هر يكی صد كار لقمانی كنند
عقلها گر از حصار آمد برون عرضه گردد آن چه بوده در كُمون
عقل در سرها كنوز ملّت است هر يكی حلّال صدها علّت است
عقلها گر از حصار سلطنت پَر گشايد بر فضای مملكت
مردمان چون بَر خِرد نائل شود رحمت حق ز آسمان نازل شود
سلطنت كاری ندارد جُز عقاب ضرب و شتم و بيم و عصيان و عذاب
مردمآزاری است كار شحنههاش ريسمانبازی است طرح صحنههاش
يك نفر با چند سر اهل حَرم كرده پُر اصطبلها را از غَنم
شه زبان ببريده خواهد خلق را بی بيان و بی زبان هر حلق را
هر صدا از هر دهان و هر زبان مورث خشم است و خسران و زيان
او نخواهد از همه جُز انقیاد ذَنب لايَغفر بود هر انتقاد
مملكتداری به كاخ و تاج نيست گاه و ديهيم و خراج و باج نيست
گر نه اتباع وطن همچون رمه است باغ و راغ مملكت مال همه است
مملكتداری خِرد ورزيدن است پای وجدان خود به چند ارزيدن است
مملكت زآنِ تمام مردم است نی از آنكو صاحب يال و دُم است
چون بياد آرم كه شاه كشورم از خجالت بر دَوار آيد سرم
گر چه من بين هزاران مَرد و زن گشتهام بازيچۀ اهل وطن
نيستم گر سارق و يا راهزن می گريزد از چه از من مَرد و زن
من چرا از اينهمه خرد و كبار کردهام بر تن قبای شهريار
من چرا در قصر خود زندانی ام رانده از مردم مگر من جانی ام
من چه فرقی دارم از افراد ناس كز حضور مردمان دارم هراس
من بدست چند شيّاد دَغَل همچو طفلان می نشينم در بغل
من كه مطرودم ز حشر و نشر ناس هستيم پرگشته از خوف و هراس
نيستم آزاد تا آبی خورم پيش چشم مردمان تابی خورم
من يكی ميمون مكتب ديدهام خويشتن با اين و آن سنجيدهام
چون عروس اندر تف مشاطّهام باب طبع چند تن لكّاتهام
بی خردها سرشناسان مناند خود ندانم از كجای ميهناند
خود ندانم از كدامين فرقهاند وز كدامين دوده زير خرقهاند
خود ندانم سر كجا بسپردهاند از كجا در مشت زر بفشردهاند
من ميان اين چنين دلّالها كمترم از سال ديده زالها
ليك پيش ديگران رعناستم در حقيقت منتر اينها ستم
چون مقوّا تكيه دادن در حضور نيست از حالات باطنهای دور
من كه خود دانم دگر بازيگران نَردها بازند با ديگر سران
ظاهراً با نام من گويند راز در حقيقت سود خود جويند باز
چون مجسّم می كنم اين كارها گونه گون بازيچۀ دربارها
پرسم از خود چون پذيرم اين مقام راحت وجدان كنم بر خود حرام
دُم بجنبانند گر سگها بمن يا كه عنترهای سلطان يَمن
هان چه كم خواهد شد از اين سادهدل آنكه خواهد خفت آخر زير گِل
|