از ازل تا ابد
خاورانا كان گنج عالمی!
بيیقرين در دودمانِ آدمی!
هر كلام از قول تو بيتالغَزَل!
بر ابد ميراث مانده از اَزل!
از كدامين حسن تو ياد آورم!
آينه چون پيش استاد آورم!
گر اثرهايت ستانند از جهان!
مفلسی ماند خدا را در امان
از كتب گردد تهی انبارها
مشتی از اين بیشمر خروارها!
دعوی من نز غرور ميهنی است
وز گزاف انديشی و ما و منی است!
اين نه دعوی، بل سزای قدرتست!
وسعت امواج بحر صدر تست!
حمد آن خالق که از فضل و کرم!
بر کفت هم داده سیف و هم قلم!
در نیستانت خروش افکنده است
دم به عالم چون سروش افکنده است
از نوای چنگ و رود رودکی!
دل به پیری گیرد از سر کودکی!
دامنت پرورده آن دانا پدر!
کاروانسالارهای پُر هنر
ارمغانهای تو در طی قرون
از شمار و حدّ و مر باشد فزون
فیض حق خاکت منّور کرده است!
طبلهها پر مشک و عنبر کرده است!
مخزن فیروزه و زر کرده است
سنگهایت لعل و گوهر کرده است
در نشابورت کند گر کَس طواف!
بشنود آوای سیمرغان ز قاف
در بخارا گر شبی را سر کند!
صد کتاب معرفت از بر کند!
نو بهارانت پُر از گل بیخزان
چون دم عیسی شفایِ ناتوان!
مرغزارانت چو خُرّم بادغیس
با صفا چون خاطر رامین و ویس
رشک فردوس برین دشت و دمن
جلوهگاه قامت سَرو و سَمن
درّهها از غُلغل کبک دری!
هوش صیّاد از سرش سازد بَری!
زند خوانیهای مرغ خوش بیان
زنده سازد یاد عهد باستان
هر غزالی میچمد در هر چمی
لرزه اندازد به قلب ضیغمی
طوطیان چون شکّر افشانی کنند!
قند در کلکته ارزانی کنند!
بلبلان، در زیر تاجِ چترِ گل
مست از سَکرِ نسیم و عطرِ گُل!
در شگفت آرد سروش عرش را
باغبان و گل فروش فرش را!
آبشارانت چو شَهد و انگبین
غم زُداید از دل و چین از جبین
بر کدامین جلوهگاهت رو کنم!
وصف حُسن دلبرت زآن سو کنم؟
هَر کناری دامن از کف میرود!
عقل واله، هوش حیران میشود!
پَر گشایم چون به مشکوی هرات
پیر سازد عقل را جبران وفات
نُدبههایش عرش را لرزان کند!
دیدة افرشتگان گریان کُند!
تا هوای بلخ آید بر سَرم
لرزد از شوق وصالش پیکرم!
تا ببوسم آستان آن دری
کامده زآن در برون پیغمبری!
آن رسول بیدیار بیکتاب
گرچه خود دارد کتابی مستطاب!
گبر و ترسا، هود و مسلم اُمَتَّش!
اهل هفتاد و دو کشور ملتّش!
قبلهگاه هر نژاد و هر دیار
سرخ و زرد و هند و روم و زنگبار
جمله سر سایند بر درگاهِ او
توتیا و سرمه خاک راهِ او
آن شبان آهوانِ بیشبان
ترجمان گنگهای بیزبان
|