• رنج باغبــان
  • جدل در ملکوت
  • دهقــــان نـــامه
  • گــــدا نــــامه
  • حماسه ظلمت شکن
  • حمــاسه خاوران
  • حماسـه هیزم شکن
  • لالــه های قافلانکوه
  • امیـــر کبیـــر
  • خـــادم نـــادم
  • چنین گفت بودا
  • آلبرت شوایتزر
  • کلیات بسیج خلخالی

در باب حماسه هیزم شکن

بسیج خلخالی خالق اثر معروف حماسه هیزم شکن است

در سال 1345 این کتاب به عنوان نامزد جایزه ادبی نوبل معرفی می گردد به دلیل اینکه کتاب به زبان فارسی نوشته شده بود در کمیته نوبل مورد بررسی قرار نگرفت ولی دانشگاه تهران که یک مرجع مهم علمی بود این اثر را مستحق دریافت این جایزه دانسته است.

 

استاد عبدالله باقری (فرزانه ‏پور) متولد 1292 در تهران است و یکی از اساتید بنام هنر تذهیب ایران زمین است که تذهیب اثر معروف حماسه هیزم شکن از شاهکارهای او محسوب میشود .

 

استاد محمد تجویدى متولد سال ۱۳۰۳ در تهران، فرزند محمدهادى تجویدى، استاد نقاشى هنرهاى زیبا و از شاگردان کمال ‏الملک نقاش بزرگ قاجار بود.

محمد تجویدى حدود صد و بیست جلد کتاب از دیوان‏ هاى شعراى ایران همچون سعدى، حافظ، بابا طاهر عریان، فردوسى و دیگران را به تصویر کشیده است.

تجویدى تصاویر کتاب حماسه ‏ى هیزم ‏شکن اثر بسیج خلخالى را بهترین اثر خود مى ‏انگارد.

حاضرین در سایت

ما 7 مهمان آنلاین داریم
باربر مشاهده در قالب PDF چاپ فرستادن به ایمیل
مشاهده در قالب PDF چاپ فرستادن به ایمیل
سه شنبه, 18 مهر 1391 ساعت 06:22

 

 

باربر

 

بار برم، بار گران می برم

رنج معاش دگران می برم

شرم ازین کندن جان می برم

رشک بر احوال خران می برم

بار برم بارگران می برم

رشک بر احوال خران می برم

خم شده قد هر چه قدم می زنم

قافیۀ مرگ رقم می زنم

مشت تهی بر سر غم می زنم

هی چه کنم، هی چه کنم می زنم

بار برم بار گران می برم

رشک بر احوال خران می برم

ورد زبان همه بقّالها

مظلمه خوار همه دلّالها

مرده کش نکبت غسّالها

زبده و سردستۀ حمّالها

بار برم بار گران می برم

رشک بر احوال خران می برم

دود چپق قوت و غذای من است

برف و یخ و سرفه بلای من است

مزبله هرجاست سرای من است

عید مگو، عید عزای من است

بار برم بار گران می برم

رشک بر احوال خران می برم

مسخرۀ هرچه که بازاریم

طعنه زند هر که به ناداریم

من بشرم یا که خر باریم

مظهر بی چارگی و خواریم

بار برم بار گران می برم

رشک بر احوال خران می برم

از چپ و از راست صدا میزنند

داد تو گوئی به گدا میزنند

مشدی رضا مشدی رضا می زنند

هر چه که لیچار به ما می زنند

بار برم بار گران می برم

رشک بر احوال خران می برم

یاد زمانی که سری داشتم

با رفقا شور و شری داشتم

مادر خوب و پدری داشتم

حیف دل دربدری داشتم

بار برم بار گران می برم

رشک بر احوال خران می برم

مدرسه مانند جهنّم دره

خادم و دربان خل و بد منظره

هندسه و جبر مگو مسخره

ناظم چون شیر و من آهو بره

حیف دل دربدری داشتم

وه چه قضا و قدری داشتم

مدرسه ایکاش بعالم نبود

بار بلای بنی آدم نبود

زیر و بم دَرهم و دِرهم نبود

در من بند غصّه بند غم نبود

حیف دل دربدری داشتم

وه چه قضا و قدری داشتم

ضدّ بشر بود خدا شاهد است

بانی شرّ بود خدا شاهد است

جرّ و مجرّ بود خدا شاهد است

قصر قَجر بود خدا شاهد است

حیف دل خیره سری داشتم

وه چه قضا و قدری داشتم

ترکه به جون بکَفَم می نواخت

مغز من از درد چو مس میگداخت

عرصه چنان تنگ برایم بساخت

مدرسه را ترک نمودم بتاخت

حیف دل خیره سری داشتم

وه چه قضا و قدری داشتم

زد بسرم مشت شب امتحان

دود پرید از سر من ناگهان

مغز سَرَم  کرد صدا آنچنان

سوخت بحالم دل پیر و جوان

حیف دل دربدری داشتم

وه چه قضا و قدری داشتم

دشمن ما بود معلّم نبود

درد و بلا بود معلّم نبود

جوش و جلا بود معلّم نبود

سرفه سرا بود معلّم نبود

حیف دل در بدری داشتم

وه چه قضا و قدری داشتم

گفتم اگر غاز چرانی کنم

توی گذر سنگ پرانی کنم

یا که به ده رفته شبانی کنم

به که ازو نمره ستانی کنم

حیف دل در بدری داشتم

وه چه قضا و قدری داشتم

یکسره از خانه فراری شدم

از بشرّیت متواری شدم

مرتکب خفّت و خواری شدم

عاقبتش چون خر باری شدم

بار برم بار گران می برم

رشک بر احوال خران می برم

هر چه که فریاد زد آموزگار

کای پسر مهمل بی بند و بار

صحن کلاس است مگر یونجه زار

خواندن یاسین بگوش حمار

حیف دل خیره سری داشتم

وه چه قضا و قدری داشتم

او بخیالم که بمن دشمن است

عینُۀ ارباب سر خرمن است

مقصدش آزار بما کردن است

یا که زبانم بدهن الکن است

حیف دل خیره سری داشتم

وه چه قضا و قدری داشتم

درس گمانم که عدوی من است

شیمی و تاریخ هووی من است

سر به تنم گو، نه کدوی من است

ناظم چون سنگ سبوی من است

حیف دل دربدری داشتم

وه چه قضا و قدری داشتم

سَر  که پر از باد خرافات شد

صاحب سر فرق مکافات شد

لقمه حوالت ز کثافات شد

چیست اثر هر چه مناجات شد

بار برم بار گران می برم

رنج معاش دگران می برم

صبح سحر جیغ زد ای مادرم

کای پسر تن لَشِ تن پرورم

خوابی اگر بود شدی از سرم

گوئی او مسلم و من کافرم

 

مادر خوب و پدری داشتم

وه چه خیره سری داشتم

گه که زنم وصله به پالان خود

گریه کنم بر سر و سامان خود

نوحه بر احوال پریشان خود

لعن فرستم برفیقان خود

یاد زمانی که سری داشتم

با رفقا شور و شری داشتم

تا به شب از بوق سحر تو گِلَم

لانۀ سگ، مزبله دان منزلم

دود چپق گوله شود تو دلم

آخ چه کنم  واخ چه کنم حاصلم

باربرم بار گران می برم

رشک بر احوال خران می برم

گوئی لا مصّب هفتاد من

خاطرم آرد غم اجداد من

مدرسه را زنده کند یاد من

تف برفیقان قرمباد من

یاد زمانی که سری داشتم

مادر خوب و پدری داشتم

هر بخیه تف برفیقان بد

الحذر از روی حریفان بد

دیو صفت هر چه که انسان بد

لعنت حقّ باد به دیوان بد

یاد زمانی که سری داشتم

با رفقا شور و شری داشتم

مدرسه ای هست کنار گذر

مرکز خوشبختی صدها نفر

آینۀ غبن من در بدر

هر چه جوانست چو من خیره سر

کاش عقب گرد کنی ای زمان

تا به زمانی که بُدم  نوجوان

کاش عقب گرد کنی ای زمان

تا بزمانی که بدم نوجوان

هرزه درآ، سر بهوا، جان گران

باعث حرمان خود و دیگران

کاش عقب گرد کنی ای زمان

تا بزمانی که بدم نوجوان

تا بنهم َسر کفِ آموزگار

گویمش ای رحمت پروردگار

ریشۀ جهل از تن و جانم برآر

تا نشوم ملعبۀ روزگار

کاش عقب گرد کنی ای زمان

تا بزمانی که بُدم نوجوان

زندگی من همه جان کندن است

غصّه و غم توی دل آکندن است

جسم مرا جسم مگو آهن است

بار گران بردن و افکندن است

کاش عقب گرد کنی ای زمان

تا بزمانی که بُدم نوجوان

از سَرِ شب تا سحر ای «پا» کنم

ریسه رَوَد گر که کمی تا کنم

مثل فنر «تا» کنم و « وا» کنم

خواب خدا خواسته اصلاٌ کنم

کاش عقب گرد کنی ای زمان

تا بزمانی که بدم نوجوان

خیره سری خصلت اهریمنی است

عاقبتش توی گذر جان کنی است

مشت پی مشت بیک سرزنی است

یک تنه ده گونی هفتصد منی است

باربرم بار گران می برم

رشک بر احوال خران می برم