حرمسرا
اینجا کجاست، کلبۀ دهقان بینواست
یا طاق واژگون شدۀ کاخ اغنیاست
یا در مسیل مانده بجا گور ظالم است
گندیده لاشۀ جسد مردۀ اژدهاست
این قصر زرنگار که در بستر قرون
چون دیدگان بانی خود خواب رفته است
مانند مست میکدۀ شارع الرّشید
خم ها تهی نموده از تاب رفته است
اینجا حرمسراست که افسانه های آن
در لوح خاطرات بشر جاودان شده
چون گوهر عفاف زنان حرمسرای
فرسوده گشته ، کهنه شده، رایگان شده
اینجا تباه و پرپر و پژمرده گشته اند
دختر کنیزهای حرم در بهار عُمر
چون غنچه های شاخۀ مسموم خیزران
لبخند شوق نازده افسرده گشته اند
اینجا حرمسراست که در حجله های آن
تا صبحدم گریسته شمع امیدها
در خون طپیده پیکر پروانه های شوق
نشنیده از سپیدۀ هستی نویدها
اینجا چه چشمها که چو دریا گریسته
چون دیدگان مریم عذرا گریسته
در بستر جنایت شیطان شوم نفس
در احتضار عفّت و تقوا گریسته
بغداد شاهد است که در این خرابه ها
شبها چه دیده دیدۀ شب زنده دارها
بسا چه رازها که به پیمانه گفته اند
پیمانه با سبو و سبو با قرابه ها
بغداد شاهد است که در این حرمسرا
لبها چسان رسیده به لبهای دختران
اختر فشان نگاه کنیزان بیگناه
آهسته گفته اند چه بر گوش اختران
بغداد شاهد است که اینجا چه دستها
از آستین قدرت مغرور مستها
بند قبا گشاده و پستان گزیده اند
زالو صفت چه خون که ز شریان مکیده اند
بغداد شاهد است که در این خرابه ها
با زور و زر ارادۀ انسان شکسته است
حق را بزیر سینۀ باطل کشیده اند
خود بر فراز مسند دیوان نشسته اند
چشمان دجله دیده که از چشم دختران
چندین هزار دجله سرازیر گشته است
از ضرب و شتمهای غلامان بی زبان
از بیم آنکه گاه هوس دیر گشته است
اینجا حرم سراست که در پشت پرده اش
اهریمنان چه پرده دریها نموده اند
زیر رواقهاش بمعصوم دختران
دیوانگان چه خیره سریها نموده اند
اینجا سکوت دجله و بغداد خفته را
فریادها شکسته و بیدار کرده است
فریاد دختری که با اکراه و التماس
ناچار آخرین رمق ایثار کرده است
بغداد شاهد است که هارون بی خرد
بر سینۀ کسی ننهاده است دست رد
مأمون میان کلّۀ دختر کنیزکان
وحشیگری نموده که ننموده هیچ دد
بغداد شاهد است که اینجا هزار شب
هارون هزار قصّۀ بیجا شنیده است
تا از تجسّم شهوات فسانه ها
تصویر صد هزار جنایت کشیده ا ست
بغداد از فجایع این قصر زرنگار
با نی هزار راز نهان باز گفته است
زان بیشتر که گفته از آن رازها به نی
زیر رواقهاش نهانی نهفته است
اینجا شکار گوهر عفّت نموده اند
صیّادهای چیرۀ دریای زندگی
انسانهای جلوۀ هستی ندیده را
قربانی مطامع شهوت نموده اند
در این سرای برده فروشان زرپرست
جان بشر بمظلمه تسلیم کرده اند
آموزگارها ز فن و فوت دلبری
بر خُرد سالها همه تعلیم کرده اند
در انتظار مرگ مفاجا طپیده است
اینجا هزار شب دل بیچاره دختری
هی دلبری نموده و هی قصّه گفته است
شاید که مرگ رو کند از وی بدیگری
بغداد شاهد است که دارالرّقیق آن
ننگین ترین نمونۀ بیداد عالم است
آنجا که در خرید و فروش نژادها
نرخ شتر برابر صد رأس آدم است
این گور کهنه ایست که کفتارهای پیر
چندین هزار برّۀ آهو دریده اند
دژخیمها به نطع شقاوت بامر دیو
بی جرم و بی گناه بسی سر بریده اند
اینجا گریوه ایست که دزدان محترم
چندین هزار گوهر عفّت ربوده اند
در غرفه های خلوت و خوابیدۀ حرم
چندین هزار قافله غارت نموده اند
بغداد دیده است که هارون چو شیر مست
چندین هزار برّه بدندان کشیده است
در کلّه ای که برّۀ پروار اندر آن
از بهر شیر مست بدوران رسیده اند
بغداد دیده است که دارالرّقیق را
لرزانده سالها طپش قلب بردگان
بس شاعران بوصف لبان پریرخان
شرمنده کرده اند لبان عقیق را
بغداد دیده است که هارون دیو خوی
در این حرم سرای چه بیداد کرده است
در پنجه های محکم این ببر تیز چنگ
بیچاره برّه ها که چه فریاد کرده است
|