• رنج باغبــان
  • جدل در ملکوت
  • دهقــــان نـــامه
  • گــــدا نــــامه
  • حماسه ظلمت شکن
  • حمــاسه خاوران
  • حماسـه هیزم شکن
  • لالــه های قافلانکوه
  • امیـــر کبیـــر
  • خـــادم نـــادم
  • چنین گفت بودا
  • آلبرت شوایتزر
  • کلیات بسیج خلخالی

در باب حماسه هیزم شکن

بسیج خلخالی خالق اثر معروف حماسه هیزم شکن است

در سال 1345 این کتاب به عنوان نامزد جایزه ادبی نوبل معرفی می گردد به دلیل اینکه کتاب به زبان فارسی نوشته شده بود در کمیته نوبل مورد بررسی قرار نگرفت ولی دانشگاه تهران که یک مرجع مهم علمی بود این اثر را مستحق دریافت این جایزه دانسته است.

 

استاد عبدالله باقری (فرزانه ‏پور) متولد 1292 در تهران است و یکی از اساتید بنام هنر تذهیب ایران زمین است که تذهیب اثر معروف حماسه هیزم شکن از شاهکارهای او محسوب میشود .

 

استاد محمد تجویدى متولد سال ۱۳۰۳ در تهران، فرزند محمدهادى تجویدى، استاد نقاشى هنرهاى زیبا و از شاگردان کمال ‏الملک نقاش بزرگ قاجار بود.

محمد تجویدى حدود صد و بیست جلد کتاب از دیوان‏ هاى شعراى ایران همچون سعدى، حافظ، بابا طاهر عریان، فردوسى و دیگران را به تصویر کشیده است.

تجویدى تصاویر کتاب حماسه ‏ى هیزم ‏شکن اثر بسیج خلخالى را بهترین اثر خود مى ‏انگارد.

حاضرین در سایت

ما 4 مهمان آنلاین داریم
غم نامه مشاهده در قالب PDF چاپ فرستادن به ایمیل
مشاهده در قالب PDF چاپ فرستادن به ایمیل
چهارشنبه, 16 اسفند 1391 ساعت 06:35

غم نامه

 

عزیز جان بابک، مازیارم

امید میهن نومید وارم

برومندا ! یلا ! ایران نژادا

ندانم از چه افشین یار دیرین

بریده دل، ز ما، سر گشته سنگین

اقامت کرده در بغداد و کوفه

به آغل کرده خوش دل بر علوفه

ستاند تا که فرمان خراسان

شده آتش بیار خصم ایران

گمانم دلبری رنگین شمایل

نمکدان نمک زار قبایل

عقال افکنده عقلش در ربوده

در دولت برویش برگشوده

ز پشت مقنعه افکند تیری

درآورده بزانو نرّه شیری

چه افیون ریخته ساقی درون می

دگر گشته از آن می حالت وی

و یا امید، مال و ثروت و جاه

نموده یار ما را خام و گمراه

خلیفه وعده ها داده ز تزویر

بدان شهزادۀ بی عقل و تدبیر

که گرما هردو را در دام آرد

وطن بهر عدو بر کام آرد:

امیر ماوراءالنهر گردد

بفرمانش هزاران شهر گردد

رئیس گزمه ها کرده است او را

ببین نیرنگ و افسون عدو را

تو، باری ای یل مازندرانی

نصیحت کن ورا زین جان گرانی

اگر مست است، گو هشیار گردد

وگر خوابست، گو بیدار گردد

بفهمانش که استعمار بغداد

به تدبیر تبه کاران شدّاد

وطن خواهان ایران تا شود رام

فراگسترده بر ره گونه گون دام

نهاده دانه های رنگ در رنگ

که تا آرد سر سرها فراچنگ

یکی از آن سران را رام کرده

بدام و دانه طبعش خام کرده

نوید حکمرانی داده او را

نیوشیده فسونهای عدو را

بدو بنویس طغرائی نهانی

که ای دل برگرفته یار جانی:

دگر دارالبلا گردیده ایران

یکی ویرانسرا گردیده ایران

دگر ماتم سرا گردیده دلها

دگر خار جفا گردیده گلها

تو در دارالخلافه جبّه در بر

برای معتصم ها گزمه پرور

سراسر میهنت ماتم گرفته

دل مام وطن را غم گرفته

بزن بالا ز چشمش پرده ها را

مگر بیند بلا پرورده ها را

مگر شلّاق دژخیم فسونکار

کند از خواب خرگوشیش بیدار

بدو بنویس کافسون سیاست

نخست از سر برد هوش و فراست

پس آنگه گیرد اندر کف عنانش

بجولاند بر هم میهنانش

چنان « جانوسیار» دور دارا

به اسکندر کند نصرت گوارا

که استعمار صدها رنگ دارد

بهر نی چند صد آهنگ دارد

که در مستعمرات آنکو فهیم است

ازو هر روز و شب در باک و بیم است

وگر کس باب طبع و روبراه است

مقّرب در حریم بارگاه است

نهانکاری استعمار ننگین

مسخّر کرده عزم و عقل افشین

به انعامی، بافسون نگاهی

به ناز گیسوان چهر ماهی

بدست آرد ازو تا رازمان را

رموز عهد خوش آغازمان را

جوانست و پی نام آوریها

غم و دردا، بدان خوش باوریها

که از بیگانه فرمان حکومت

بود بر دین و ملیّت خصومت

که خود حبّ وطن ز ارکان دین است

بیان حضرت ختمی امین است

هر آنکو قصد استعمار دارد

فنون و فتنه ها بسیار دارد

چو صیّادان پی هر صید دامی

سراب و چشمه، هرجا تشنه کامی

نی اش، صد پرده سحر آمیز دارد

می اش، صد نشئه سکر انگیز دارد

نشد گر کارگر نیروی لشگر

کمند اندازد از گیسوی دلبر

چه کس را تا چه سودائی است بر سر

در آیینه همان آرد فرابر

یکی آیا، اسیر حبّ ذاتست

یکی آیا بکار خویش ماتست

یکی آیا بدل غم غصّه بسته

یکی آیا ز عمرش دل گسسته

یکی آیا به بند زلف یار است !

نگارش با رقیبش در کنار است !

یکی آیا جنون مال دارد !

کجا، تا کی پریشان حال دارد !

چو سرها قبضه شد، تن در بر اوست

تن بی سر، غلام کشور اوست

اگر خلعت ببخشد جز کفن نیست

وگر شرابه زر، غیر از رسن نیست

کفن، بر قامت هم میهنانش

رسن، تا در کفن باشد عنانش

وطن چون تن، غیوران رگ در آن تن

اگر رگها فتد بر چنگ دشمن

چه بار آرد رز بی ریشه از خاک

مرا امید و تدبیر این چنین بود

اگر او را سمند عزم زین بود

تو از مازندرانی وی از خراسان

من از دشت مغان با جان سپاران

به پیشاپیش فوج سرخ پوشان

یکی مانند صد پیل خروشان

بنام نامی یزدان یکتا

فروزانندۀ خورشید بطحا

رهائی بخش نوح از چنگ طوفان

نگهدارندۀ موسی ابن عمران

مدد جوئیم از روح شهیدان

سپرده در ره آزادگی جان

بسر قرآن، به دندان جان شیرین

فرو کوبیم فرق دشمن دین

ببر لاله، بکف گلگون علم ها

علی گویان، قدم ها، در قدم ها

سر این غول بد بنیاد سفّاک

که باشد بار ننگ گردۀ خاک

همه زندانیان آزاد سازیم

روان مرتضی را شاد سازیم

همه گلگون کفن های دلاور

بکف سرنیزه چون خورشید خاور

پی اندازیم کاخ ظلم و بیداد

بفرق بی مخ مصروع جلّاد

مریدان « ابومسلم» سراسر

یکی با چند جنگاور برابر

سیه پوشان کجا و استخاره

بدیشان هست کافی یک اشاره

زبانها ذاکر نصر من الله

نگون سازیم بزم معتصم را

فرو شوئیم از ایران گرد غم را

ستانیم انتقام آل و عترت

ازین آدم کشان پست فطرت

هزار افسوس کان شهزادۀ خام

شکار رفته با پا بر درون دام

پی حبّ الوطن، کو آن فراست

که شوید دست از حب ریاست

کجا آن پاکبازی، بی نیازی

کشد پا از در دژخیم تازی

کجا آن هوش و آن عقل و کیاست

شناسد دام صد رنگ سیاست

درون خود هزاران دانه هشته

بهر قصّه هزار افسون نبشته

کجا آن دیده و آن نکته دانی

وقوف از جان بدین راز نهانی

که از بیگانه ، فرمان امارت

بود زنجیر ادبار و اسارت

عرب نشناخته فرق چپ از راست

غرامت می ستاند چون حق از ماست

بسی الدنگ بی عقل و فراست

خدا را داده بر حصر وراثت

گرفته تنگ نای بندگانش

که برباید ز کف خشکیده ناننش

اگر این است ایمان و دیانت !

بدین حق چه باشد پس خیانت !

سکوت اندر قبال این شریران

بود مرگ مفاجا بر دلیران

کجا دین ریشه کن سازد شرف را؟!

حصار مرگ سازد شش طرف را !