نخستین وسوسه:
فرشتگان مقرّب به ساحت ملکوت تمام گوش بفرمان و غرق فکر و سکوت
درون دل، همه در التهاب و هول و ولا ازین اراده و تصمیم ذات پاک خدا
ز انقیاد و ادب سر فرو فکنده به پیش دچار واهمه ز اندیشۀ وظائف خویش
* * *
یکی ز خیل ملائک که بس مقرّب بود بخود فرو شده ناراحت و معذّب بود
اجازه خواست ز خالق که در زمینۀ طرح بدو دهند کمی بیشتر افاضت و شرح
که کمّ و کیف چنین بندگان چه خواهد بود! به بارگاه جلالت ازو چه باشد سود!
چه حکمت است درین حکم قاطعِ خالق چه سان زخاک توان ساخت آدم ناطق؟
* * *
ندا از ذات کبریائی حق:
ندا رسید که هان ای فرشتۀ شکّاک فراتر از مَلَک آرم برون ز بستر خاک
که سر نهند ملائک پی عبادت او بغیر من همه در حیطۀ اطاعت او
* * *
غرور:
نخست خود تو بدو سجده کن، عبادت کن! غرور و کبر بِنِه درک این سعادت کن!
غرور منشأ بدبختی و مرارت هاست اساس غائله و زلّت و شرارتهاست
غرور مادر حمق است وحمق پور غرور وزین دو هیچ نزاید مگر که فسق و فجور
* * *
پرسش:
سئوال کرد چه باشد مشخصّات بشر؟ به سجده تا به عبودیتّش گذارم سر؟
اطاعت ار که ز اجبار و بیم و اکراه است مطیع، عامل زرق و مُطاع خودخواه است
عبادت ار که ز آزادی و ارادت نیست! اسارتست و سفاهت که این عبادت نیست!
اگر مرید نداند مشخصّات مراد ارادتش ثمری جز ریا نخواهد داد
مگر که کار خداوندگار ما زور است! که زور و جبر به نزد خدای منفور است!
* * *
مقام اوست چه سان؟ تا بدو کنم تمکین خصال اوست چه سان؟ تا بخود کنم تلقین
به شکل و هیکل و هیبت چگونه موجودی است؟ نهاد اصلی او چه، چگونه معبودی است؟
چه خدمتی کنمش تا ز من رضا گردد بکام او چه گذارم که تا روا گردد؟
عبید اگر که نداند مراد صاحب خویش سمند اگر نشناسد عیار راکب خویش
چگونه جلب رضا و صلاح او داند موافق روش و دل بخواه او راند
بشر چگونه وجود و صفات و ذاتش چیست؟ سجیّتش چه و انگیزۀ صفاتش چیست؟
چگونه طوق عبودیتش برآویزم؟ که از خلاف رضای دلش بپرهیزم؟!
* * *
اگرچه ذات تو محتاج غور و شورا نیست! بجز اطاعت امرت وظیفۀ ما نیست!
یقین مشاوره با ما بنا به مصلحتیست! وگرنه حکم تو محتاج، کی بمشورتیست؟
* * *
مشاوری که به توجیه حق به خوف و رجا! زبیم عزل ز منصب رضا دهد به قضا!
خلاف نادی وجدانش مرحبا گوید! مباد بَهرِ سرش بیجهت بلا جوید!
سکوت عمد اگر راه رستگاری اوست؟ چرا زبان بگشاید چو بیم خواری اوست؟
مشاوری که ز بیم زوال منصب خویش فرو گذار شود از بیان مطلب خویش
عدوی حق و قوی پنجه خصم وجدانست که این دو گنج، گرامی ودیع منّانست
* * *
من از سکوت رفیقم جناب جبرائیل و دوستان دگر چون جناب میکائیل
در این مقام مقدّس بدین اساس عظیم در این مشاوره با حکم کردگار قدیم
که سرفِکنده بزیرند و دست بر سینه بسان طوطی خاموش پیش آیینه
بجایشان فدوی منفعل ز وجدانم سر محافظه کاریشان نمیدانم
|