هذیان:
ادامه داد بهذیان خود چو سرسامی زعجب و خیرهسریّ و ز جهل و خودکامی
سئوال گرچه ز حکمت دلیل نادانی است ولی دلالت و دقّت به از پشیمانی است
از این جفای مداوم وزین عذاب الیم مکارم ملکوتی! زهی به طبع سلیم
کسیکه طعم شرارت بدو گوارا گشت عدوی رفق و صفا ورزی و مدارا گشت
* * *
چنین پدیده عجیب است و محض دردسر است ملک اگر که بظاهر، بطبع جانور است
کسی که خویشتن خویش غرق خون سازد زعرش هم همهمان عاقبت برون سازد
زمین کفاف دهد کی به نی سواری او تو خود چکار کنی با تباهکاری او
ازین وجود و ازین امتزاج ضد و نقیض چه در مدارج اوج و چه در نشیب حضیض
بجز تباهی و شرّ و بغیر کبر و فساد گناه و شرک و برادر کشی و حقد و عناد
کرامت دگری جلوهگر نخواهد شد که مس به بویۀ استاد زر نخواهد شد
مرا بمرگ مفاجا اگر عذاب کنی هزار مرتبه در دوزخت کباب کنی
هزار بار به از رنج و مردمآزاری است چنین عقاب نه در شأن حضرت باری است
تو خود خدای علیمی و عالم غیبی حذر نمای ز ایجاد صد هزار عیبی
به عقل قاصر این عبد رانده از درگاه ز بذر جهل نروید مگر نهال گناه
عرایض فدوی محض پیشگوئی نیست ز راه بد دلی و غدر و عیبجوئی نیست
اگر کمینه به حضرت چنین فضولی کرد برای خاطر این مطلب اصولی کرد
* * *
فتاد تا بزمین بذر این نهال علیل قسم بحقّ نمک خوارگیِ ربّ جلیل
زمین بسیط جنون و جدال خواهد شد شعار او همه جنگ و قتال خواهد شد
ز بانگ شیون فرزند مرده مادرها ز گیر و دار چکاچاک تیز خنجرها
زنوش باد می از اشک و خون بساغرها به بارگاه خدایان و بزم قیصرها
ز لرزه عرش عظیمت مصون نخواهد بود که این نژاد دمی در سکون نخواهد بود
زمین چو دوزخ و نسل بشر چو دوزخیان بهر دمیش گدازان هزار پیرو جوان
چه دوزخی که امیران در آن چنان دربان بقیه جمله اسیران به بند در زندان
قدح ز خون جگر فاتحانه نوش کنند دعا بجان هر آن پیر می فروش کنند
دمی مجال باین پیک جان ستان ندهند به عزرئیل دگر فرصت و امان ندهند
نبسته قابله تا ناف بینوا نوزاد گروه حمله دهد خاک هستیش برباد
چه شرط عقل که نُه ماه حمل بار کند دلش بهانۀ آلوچه در ویار کند
میان چرک و کثافات خورد هزار لگد عذاب و رنج و مشقّت زمهد تا به لحد
چنین عذاب کشیده کجا مَلَک گردد عنود و منتقم و پشت بر فلک گردد
|