لوح و قلم
ای بتو نازل شده لوح و قلم
کاشف اسرار حدوث و قدم
لوح روانها و قلم رای تو
تا چه کند همّت والای تو
ایکه بر الواح رقم میزنی
تا بچه منوال قلم میزنی
ضابطۀ فکر تو تصویر ماست
قائمۀ عقل تو تقدیر ماست
حال تو صورتگر احوال ما
فال تو مستقبل ما حال ما
آنچه نویسی بکتاب وجود
زان کند انگیزه نهاد و نمود
کلک تو هر آنچه کتابت کند
تیر مرادی که اصابت کند
گر نه قلم بر کف وجدان دهد
سر خط شاگرد ز ایمان دهد
بد کشد ار صورت تصویر را
کور کند اختر تقدیر را
خط بود ار پخته چو خط عماد
همچو تراشیده گهر صاد و ضاد
ور چو پراکنده نویسد دبیر
نامه مشوش چو روان فقیر
ما چو کتابیم نویسنده تو
پیلۀ ابریشم و ریسنده تو
حیف اگر خط کتاب وجود
زشت و مشوش بود و بدنمود
هرکه بدیبا چه نماید نگاه
طعنه زند خنده کند قاه قاه
حیف که لام و الف و با کج است
قاف قلم نون نما معوج است
فاصله ها ثابت و اندازه نیست
سطر بیک شیوه و شیرازه نیست
سلسله جنبان جوامع توئی
شور و نوابخش صوامع توئی
ما عقلا گر تو خرد پیشه ای
یا همه گول ار تو کج اندیشه ای
ما بمثل غلّه، تو بو جار کن
بذر گیا تجزیه ار خار کن
گر چمن از خار مصفا کنی
رشک برین ساحت دنیا کنی
حاکم اگر رفق و عدالت کند
قاضی اگر خوب قضاوت کند
حاصل و منتجۀ تعلیم تست؟
بهرۀ اندیشه و تصمیم تست
عالم اگر عفت و تقوی نداشت
از شرف و عاطفه پروا نداشت
دانش او چیست وبال بشر
باعث حرمان و نکال بشر
الا وارث بیوه زال زمان
ز خواب قرون باز کن دیدگان
که میراث این مام میراث خوار
نبوده بجز کینه و گیرودار
دو نیرو صف آراسته بر ستیز
گه این در هجوم و گه آن در گریز
یکی زان دو نیرو سپاه خرد
دگر عادت مانده از دام و دد
یکی عادت عارض از غارها
بمیراث از یوزها، مارها
همان خوی ناپاک اهریمنی
جهانی ز یک کینه بر هم زنی
همان خصلت پتک بر سر زدن
چو هابیل فرق برادر زدن
بقنداقه له کردن کودکان
بتاراج بردن سر مادران
بیک نیزه صد سینه بر دوختن
بیک حمله صد دودمان سوختن
بجز تیغ آلوده بر خون دل
بجز اشک پالوده بر جام گِل
بجز آه و شیون ، بجز اشکدان
بجز کوله باری پر از استخوان
یکی دفتری جهل رسّام آن
همه جنگ و کشتار ارقام آن
بفرق خلایق بلا ریختن
بروی جهان گرد غم بیختن
بهم آدمی را در انداختن
نژاد بشر را بر انداختن
ز سرها مناره بپا داشتن
بدیوانه ها اقتدا داشتن
گهی قصّه گوی سکندر شدن
گه از حسن تأسیس منتر شدن
دو نیروی پیکارجو بسته صف
روان بشر را گرفته هدف
یکی جیش یزدان دگر ز اهرمن
شب و روز در حملۀ تن به تن
معلم سپه دار یزدان سپاه
به نیروی ابلیس بربسته راه
اگر او مجهز شود در هجا
هزیمت دهد فوج جهل و فنا
روانها شود ایمن از ریمنی
درآید ز پا جیش اهریمنی
چنین است فرمان شت زردهشت
بدانش توان لشگر جهل گشت
معلم تو ای سرسپاه الآه
بدانش نمای اهرمن را تباه
که ذات جهان آفرین یار تست
خرد یاور و حق مددکار تست
|