دارالشّفاء
ای خراسان ای ديار مردها!
وی شفابخش هزاران دردها
ای ستيغ عِزّ و استغنا و مهر
سركشيده بر غنای نُه سپهر
من كجا و وصف آن پير سُخن
اوستادِ عقل و عشق و علم و فن
ما همه يك قطره زآن درياستيم
روز و شب حيران آن روياستيم
ای ديار روشن از نور خدا
خرمّا بر آن بهشت با صفا
الف «تا» يا را كفايت كو كه من
در مديح تو زنم لاف سُخن
قول شاعر زيره بر كرمان برم!
رَز به رَزبان قطره بر عمّان برم
من به كنج لانه مرغ ياكريم
سر بزير پُر ز استخفاف و بيم
تو عقاب پركشيده اوج عرش
من چو بِسمل مانده در گودال فرش
هر قدم تا می نهم بر سينه ات
می نكوهد جلوۀ آیينه ات
هان مِنه پا روی ذرّات خِرد
نيست گلشن رهگذار دام و دَد
ای كه پيمائی بهوش اين خاك نيست!
سنگ خارا و خس و خاشاك نيست
اين حريم قدس عرش كبرياست
بارگاهِ پاك موسی ابن الرضاست
در طوافش قافلۀ كرّوبيان
بر حريمش بوسه زن قدوّسيان
پادشاهان بندۀ اين درگهند
گر كه از سرّ ولايت آگهند
فاتحان مغلوب اين سرپنجهاند
گر چه خلّاق بسی اشكنجهاند
هر امير زورمند اين جا ضعيف
هر تنومند قوی اينجا نحيف
غرّهای همچون شه عبّاس كبير
هست دراين آسان طفلی صغير
نادری با آنهمه كَرنا و كوس
هست از دربان خُلدت پای بوس
|