قبلۀ دلها
گر سری داريم سبز و سرفراز
از تو داريم ای غيور پاكباز
دين تو بر ذمتّ اين مرز و بوم
در دفاع از دشمنان پست و شوم
چون تو، آن شكران آن حق بر شمرد
جان نثاریهات از خاطر سترد
جاودان زی ای سرافراز قرون
از شمار حد فزون مانی فزون
تربتت نعمت سرای عالم است
قبلۀ دلهای پاك آدم است
دادهای درس صلاح و سادگی
راستی و رادی و آزادگی
سربدارانت به سر بالای دار
لب نبَست از ذكر حیّ كردگار
نونهالانت بدادی بی همال
در خلوص و در حيا يوسف خصال
نازينانت درون كاشانهها
در صدف ناسفته چون دردانهها
غنچههايت خنده بر لب چون پَری
از سبكساری و غمازّی بَری
قمريانت چون نواخوانی كنند
طوطيان زان شكر افشانی كنند
نو عروسانت از آذَرم و عفاف
چهره ننمايند اِلّا در زفاف
هر جوانت چون عقاب كوهسار
از تجاوزگر برون آرد دمار
همچو رعد و آذرخش بی امان
لاشخواران را يكی صد خصم جان
جان ستانی هر كه خصم ميهن است
دشمن اين بوم و بر اهريمن است
|