شب زنده دار چاپ
مشاهده در قالب PDF چاپ فرستادن به ایمیل
شنبه, 31 تیر 1391 ساعت 20:12

شب زنده‌دار


مُرغ شب بيدار و چشم «پوريا»

دست بر درگاهِ ذات كبريا

كای خداوند زمين و آسمان!

زينهمه ترديد جانم وارهان

رهنمونم شو كه فردا چون كنم

از دل اين ترديد چون بيرون كنم

خود چسان مغلوب سازم بر رقيب!

چون پذيرم بر خود اين ننگ عجيب!

چون پذيرم بر دل اين داغ شكست!

در قبال صد هزاران چشم مست!

چشم مست طعنه افشان سوی من

جای بازوبند بر بازوی من

چشم‌های همچو دريای غضب

خون خروشان در درونش از عجب

نامور مغلوب يك گمنام شد

ای دريغا پوريا ناكام شد

شب گذشت از نيمه  و خوارزم خفت

ماه گردون چهره در چادر نهفت

خسته چشم قهرمان را خواب بُرد!

لانۀ ترديدها را آب بُرد

صبح صادق، بوی گل بانگ اذان

داد جنبش بر زمين و بَر زمان

دل پی دل بر نياز آماده شد

هر مسلمان بر سرِ سجّاده شد!

مَزرع دل‌ها ز حق سيراب شد!

گر دری بُد بسته دق‌ّالباب شد!

خيز ای محروم از فيض سحر

چند خسبی در كُنام ای جانور

خيز دل را شستشو كن از صفا

تا بتابد اندر آن نور خدا

شستشو در چشمه‌سار نور كُن

زنگ‌ها ز آیينۀ دل دور كن

طفل وجدان خفته را بيدار كن

خضر تا نگذشته زو ديدار كن

قهرمان در جبهۀ راز و نياز

بر سر سجّاده  فارغ از نماز

بانگ حق وجدانِ او بيدار كرد

جام جانش از صفا سرشار كرد

عشق جای عقل شد فرمانروا

شد ز چنگ عقل افسونگر رها

شد رها از زلّت خود خواستن

خويشتن همچون بتان آراستن

پُتك پولادين نموده پنچه‌ها

داده بر جسم رقيب اشكنجه‌ها

كوفته رگبار بر فرق رقيب!

صحنه‌سازان تا كه پر سازند جیب!

آخرین بروز رسانی در جمعه, 27 بهمن 1391 ساعت 16:58