آئين جوانمردان
پهلوانی دل بدست آوردن است!
نی رقيبان را شكست آوردن است!
پهلوانی عفّت و شرم و حياست!
نی فراخ سينه مملوّ از طلاست!
كو كجايي «پوريا» يادت بخير!
ياد عشق به ز فرهادت به خير!
كودك آغوش مام خاوران
سكّه از نيكی زده تا جاودان
تا دلی را نشكند در سينهای
پای ننهد تا كه بر آیينهای
تا که شاخ آرزوها نَشكند!
نخل اميدی ز پا دَر نَفكند
گشت مغلوب رقيب ناتوان!
ايزدی خو پُوريای قهرمان!
حق بپاس اين صفا و اين نهاد!
جاودان آنگونه بازوبند داد!
تا جهان باقی است آن نگشودنی است!
همچو عشق و مهربانی بودنی است!
هان بخود مفتون و غرّه قهرمان!
داده برخود هیبت شير ژيان!
كو كجائی ای قتالِیّ جوان!
تا كه بينی قهرمانان جهان!
با رقيب مشت زن چون ميكنند!
بينوا را غرقه در خون ميكنند!
تا ببينی چشمها از هر كنار!
با چه شور و با چه فرياد و هوار!
بر حريفان كينه القا ميكنند!
مشت مرگآسا تقاضا ميكنند!
تا خروس آسا به فَرق هم زنند!
مشتهای مُهلك و محكم زنند!
چو دو يوز زخم خورده در كمين!
خشم و كين هم بخونِ هم عجين!
يكدگر خونين و مالين ميكنند!
قلبها پر خشم و پر كين ميكنند!
هر يك از نظّار آن بی اختيار!
می كشد فريادها از هر كنار!
هان بكش فرصت مده خاكش نشان
جان ستان، زودتر جانش ستان
|