مکتب خیّام
ای خراسان مهد عرفان و لَوَبْ
کُو بدین دَعوی چو تو عالی نَسب
هر که خوانده حکمت خیّام را
پاره کرده دفتر اوهام را
رسته از قید هزاران رنگها
از کم و زیر هزار آهنگها
رنگها بر خمّ یک رنگی زده
قید فرق رومی و زنگی زده
پاره کرده پردۀ شک و یقین
در گذشته مرزهای کُفر و دین
آنچه بین خلق افکنده نفاق
این مجّرد داده او را نُه طلاق
آنچه جولایِ توهّم تافته
عنکبوت فهم ناقص بافته
آنچه پایِ عقل را کرده مهار
حبس کرده فکرها را در حصار
آنچه حدّ آدمی را کرده دُون
بر علائق رام و مفتون و زبون
کرده نیروهای مختار بشر
بندۀ فرمان اجبار قَدر
بیاراده صید در دام قضا
بر خرافه رام و تسلیم و رضا
این خجسته داهی بیدار جان
شمع بَزم خلوتِ خلق جهان
بر گسسته تار و پُود دام را
واژگون کرده بُت اوهام
نسخ کرده آنچه پوچ و باطل است
ریشه کن هر کشتهکان بیحاصل است
مکتب او خود خدا گردیدن است
نی به گردِ صد خدا چرخیدن است
خلع بتهای خرافات قرون
عقل را حاکم نمودن بر جنون
درسهایِ این حکیم بینظیر
در همه آفاق یکتا و شهیر
درس از نوع جهالت رستن است
دست و پای غولِ غفلت بستن است
مستی از خُم خانۀ فیضِ وجود
دل رهائی از غم بُود و نبود
درس او پیکار با جادوگری است
نی به مستی و بطالت خوگری است
گر دهد فتوی که مست از مِی شوی
باید آگاه از ضمیرِ وی شوی
مِی زُلال رحمت حق بر دل است
نی عصیر تاک رُسته از گِل است
ای خراسان، مَهد مردانِ غیور
چشم بَد از ساحت پاکِ تو دور
ای گرامی خطّۀ آزادگان
وی بر دار راد آذربایجان
ای غرور آموز سرباز وطن
با وفا فرزند جانبارِ وطن
ای برادر پیر آذربایجان
بسته با نام و شرف پیوندِ جان
من ز سوی ساکنان آن دیار
آن دیار شور و شوق و افتخار
آن سَرِ سَر، برسَر ایران زمین
در نهادش عرق ملیّت عَجین
زان هزاران قلب پر مهر و صفا
زائران تربتِ پاکِ رضا (ع)
از هزاران جان مشتاق وِصال
وصل کوی آن امام بی هِمال
از یکی دل صد سلام آوردهام
دست بر قفل امام آوردهام
از یکی دل صد درود و صد ثنا
بر هر آنکو خفته در خاک شما
از سوی لبهای ناگفته دروغ
از سوی دلهای پاک پرفروغ
بوسههای گرم میسازم نثار
بر فرار عارفان این دیار
بر مزار عالمان و زاهدان
عاشقان و شاعران و عارفان
تا که میتابد فروغ خاوران
تا که از هستی است در عالم نشان
مرز و بُومت خُرّم و آباد باد
زادگانت سالم و دلشاد باد
خاورانا شاد زِی آباد زِی
ایمن از هر مِحنت و بیداد زِی
|