ای سلسله برهم زن
بگسلان زنجير ظلم از پای حق
عالمی را پُر كن از آوای حق
نعره زن تا گوش بتها كر كنی
كافرستان عرشۀ محشر كنی
دَرب زندانهای ذلّت بازكن
خاورانا، بال زن، پرواز كن
كی ترا زيبد اسير غم شوی!
زير دست هر چه نامحرم شوی!
خلوت تو مأمن نامحرمان!
هان گران قيد اسارت بگسلان!
بَرجَه از جا نعره زن آزاد شو
خويشتن شو وانگهی آباد شو
تا اسير اين و آنجا بَندهای
از شرف تا واپسين شرمندهای
آنكه اندر زندگی آزاد نيست
شادكام و خرّم و دل شاد نيست
زير يوغ اجنبی چون ماكيان
پَر زدن زین لانه تا آن آشيان
از برای بَلع مشتی ارزنی
با هزاران شرمساری جان كنی!
رنج جانكاه است آن نی زندگی است
گو مباد اين زندگی وين بندگی است
زيستن در زير يوغ اين و آن
مرگ تدريجی است چون زندانيان
ای گرفتار عذاب كيد و قيد
تن مده بر ذَلتّ و ترفند و كيد
جز به خالق بندگی مرگ است و ننگ
بر ستمگر عرصه بايد كرد تنگ
با ستمكاران، مدارا، زابلهی است
ظالمان را عمر رو بر كوتهی است
|