آزادگان
اين دو پور خاك، هر دو روز و شب
در تلاش و در تكاپو در طلب
همّ و غمّ آن كه نورانی كند
جان براه صلح قربانی كند
سر نثار حق و آزادی كند
جان فدای عدل و آبادی كند
غوطهور گرديده اندر خون خويش
تا ز گرگان وارهاند جان ميش
پُشت و پا بر لذّت دنيا زده
تا دوا بر چشم نابينا زده
وين برای وصل زيبا طلعتی
يا برای اخذ زرّين خلعتی
عالمی را نابسامان كرده است
تا يراقی زيب دامان كرده است
عَزم جَزم اين كه ظلمانی كند
حق تباه و عدل قربانی كند
آن فدا گردد كه روحانی كند
اين فنا سازد كه جسمانی كند
آن بپای سر روان در راه خير
جان بكف پويان پی درمانِ غير
اين دمادم همچو رگبار بلا
می كند جان خلايق را فنا
آن غم عالم نهان اندر دلش
مهر انسانها سرشته در گِلش
هر کجا خاری بپائی در خَلَد
بند بند جانش از هم بگسلد
هر كجا جان يتيمی در نواست
جان او لرزان چنان عرش خداست
هر كجا قلبی غمين از ماتمی است
بر دل چون كاهِ او كوه غمی است
هر كجا مظلوم آهی می كشد
شيون از دل دادخواهی می كشد
دادخواه مجرم اما بيگناه
قاضی وجدان پاكش عذرخواه
|