شیطان:
چه اشتباه نمودم که خاک بر سر من تعنّت ابدیّت شده است کیفر من
مرا که نیست وقوف از مشّیت ازلی چه جای آنکه گشایم لبان به لا و بلی
بُدم مقرّب درگاه حق چو دردائیل و یا هماره سر کار خود چو اسرافیل
زبان بلای عجیبی است ای خوشا لالی! دهان از اوّلم ای کاش بود از آن خالی
مرا چکار که پایان کار خلقت چیست! قضاوت از چه به حکمی کز آن وقوفم نیست!
نه از مقدّمهاش آگهم نه از پایان چه شرط عقل که وارد شوم به مطلب آن
مرا که اذن تفکر به راز دانی نیست به پشت کرسی شورا سخن پرانی چیست
فضولی:
سئوال کرد که پایان کار من چه شود سزای خدمت پیرار و پار من چه شود
حقوق خدمت سی قرن بندگی کردن بدرگهت ز سر و جان دوندگی کردن
ندا:
ندا رسید که تو بعد از این عدوی منی معاندیّ و چنان خصم رو به روی منی
چو بنده گشت رها از اطاعت یزدان دگر ز ما چه هدایت به عبد نافرمان
* * *
شعار تو پس از این دام و دانه گستردن ز راه راست پرستیدگان بدر کردن
بهرکجا که دلی پر ز خبث و وسوسههاست برای چون تو خبیثی بسان مدرسههاست
سرای سینۀ هر بندهای که ظلمانی است تو را همیشه در آن بزم عیش و مهمانی است
هر آن لئیم که زر مسلک است و پست نهاد هر آن شریر که کارش شرارت است و فساد
بهر دیار که زندان بنا کند حاکم بهر کجای که در دین ریا کند عالم
بهرکجا که ستم پیشهای ستم راند سمند آز و هوس هر طرف بجولاند
بهردیار که حکّامشان بُوَد ظالم بصدر مسند زرق و ریا بُوَد عالم
بهرکجا که دراز است دست استبداد بگوش حاکم ظالم نمیرسد فریاد
سرشک اشک یتیمان بجام زریّن است بکام خفته نهادان شرنگ شیرین است
بهر دیار که کالای عقل ارزانست بسینههای بزرگانش خفته وجدانست
بهردیار دروغ است حکمران امور حقیقت است بزندان قدرت و زر و زور
تو در قلمرو آن یکهتازه میدانی پی افکندۀ بنیاد عقل و ایمانی
سزای بندۀ عاصی و خیره و شکّاک بسرّ حکمت و فرمان ذات حق بیباک
عذاب دوزخ و نفرین و لعن و دشنام است نه این لعین سزای هر آنکه خودکام است
بحکمت ازلی آنکه چون و چند کند همان اراده نماید که خود پسند کند
بسان طفل، مطّلا دهد طلا گیرد به نقد عافیت از خیرگی بلا گیرد
نه خوانده ابجد و نادیده مکتب استاد به نفی دانش دانا برآورد فریاد
فرشتهایکه به پندار خویش مغرور است که صحن دلکش گلشن چو صعوۀ کور است
بسان طفل عنود و لجوج ابجد خوان ز کَلمَنُ و قَرَشَت گشته منکر قرآن
ملول و منفعل و دل بریده و نادم ز بارگاه جلالت برون شده خادم
* * *
چو این فرشتۀ گمراه و سرکش و ملعون ز عجب و خیرهسری گشت تا ابد مغبون
هر آن بکار خدا شبهه کرد شیطانست همین فرشتۀ مطرود رهبر آن است
مکان او ابدالدّهر قعر نیران است درون دوزخ در شعلههای سوزانست
|