وطن چاپ
مشاهده در قالب PDF چاپ فرستادن به ایمیل
دوشنبه, 15 آبان 1391 ساعت 20:39

 

وطن

 

 

کودک هیزم شکن میدید مام میهنش

کرده گوش آسمانرا کر ز آه و شیونش

پر گشوده بر حیات و جان مردم جغد جنگ

رُسته از خون جوانان لاله های سرخرنگ

عهد و پیمان مودّت بسته مرگ و مرده شور

فکر هستی مرده در سرها بغیر از فکر گور

آدمی چون چارپا در معرض بیع و شرا

از ستمکش سلب گشته شکوه و چون و چرا

برده داران گرم عیش و بردگان در پای گور

رتق و فتق کار کشور هست با عدوان و زور

خلق با قانون جنگل آکل و مأکول هم

برده ها مأکول و آکل برده داران دژم

مرگ چون باد خزان بر گلشن جانها وزان

خوی انسانی مبّدل گشته بر خوی ددان

سنگر قانون گزاری در تیول اغنیاء

کارشان تصویب قانون طبق رای اقویا

هر که شرّ دیگران میخواهد اندر خیر خویش

هیچکس در شادی و لذّت نخواهد غیر خویش

وضع و حال میهن هیزم شکن اینگونه بود

کارها از صدر تا ذیلش همه وارونه بود