گرگ در رمِه
گر تو بینی درحَرَم رخسار شاه معذرت خواهی ز چشم از آن نگاه
بانگ وجدانت کند کَر گوشرا شیر آن سان کِی درد خرگوشرا
کُو توانائی و تاب اندر قلم تا کند تصویر شاه اندر حرم
کاخ ابلیس است آن شهوتسرا کرده استعمار آنجا را بنا
تا که سازد گرم سرهای سران شاه را دل خوش کند با دلبران
از اُمور ملک سازد بیخبر ملت از ظلم و ستم آسیمه سر
درسهای کشورداری
هرچه گوید آن امیر نامدار روز و شب بر ناصرالدّین تاجدار
میرسد بر گوش عُلیا مادرش زآتش کین پُر نماید ساغرش
ای جوانِ غافل از حالِ وطن سرنهاده پایِ هر سیمین بدن
سر به کار مُلک و ملّت گرم دار از هوا و بچه بازی شرم دار
ای ز کار سلطنت عاری جوان از چه پوئی روز و شب گردِ زنان
وقت را با هرزگی از کف مده تو شهی هر فکر بد بر سر مِنه
درس و مشق و علم و دفتر یاد گیر نی که درس عشق از فرهاد گیر
تو شهی باید خرد پیدا کنی وقت رانیِ در حَرم سودا کنی
خزانۀ خالی
آن نه بینی کَت خزانه خالی است آن مبین دربار شیک و عالی است
چون خزانه شد تهی شه مات شد مَهد عُلیا بینوا و لات شد
بیسبب اسراف و بذّالی مکن وقت خود مصروف هزّالی مکن
در فراغتها بخوان شهنامه را آن گرامی دفتر هنگامه را
سرمکن در هر رُمان و مُهمَلات چون امیر ارسلان لاطلائلات
عقل پیدا کن ادب، فرزانه باش نی که در کُنج حرم دیوانه باش
تو شهی سرمشق خلق میهنی وای اگر دنبالۀ اهریمنی
شیّادها
دور تا دورت پُر از شیّادهاست هر کمین صد تیرزن صیّادهاست
لانهای نی، کاندر آن صد مار نیست از تو و از مادرت بیزار نیست
دل بدستآور بعدل و مکرمت نی پریشان کن ز شرّ و ملعنت
ملّت اکنون ناظر اعمال ماست روز و شب در سنجش احوال ماست
نونهاده تاج بر سر شاه را میکند کنکاش مِهر و ماه را
|