پایِ زن
پایِ زن هرجا که آید در میان آنچه او خواهد شود آخر همان
مَهدِ عُلیا آن لَوندِ عشوهکار تشنه بر وصلِ امیرِ نامدار
طرح ابلیسانه را تکمیل کرد با ندیمان زیر و بَم تحلیل کرد
باید اول از هزاوه شد خبر وز زن دهقانی آن تک نفر
طرح تجسّس
شد مقرّر قاصدی گردد روان مخفیانه بر حضور حکمران
مقصد آیندهای جویا شوند زین غرض نی بر کسی گویا شوند
خُفیهها رفتند نزد حکمران بعدِ چندی مال و مطلب شد عیان
کای زن آشفته حال و ساده دل دل بریده زآن امیر زن بِهل
بر همه پرسش گران مرد و زن ساده دل بانوی یک تا پیرهن
گفته من بیزارم از این خودپسند زآنکه شیطان بسته پای او به بند
یک سری دارد هزاران ماجرا فکر هر سر میکند جز این سرا
تاگدا بود و فقیر و بینوا سر ببالین بود با ما باوفا
نَک امیر است و کبیر است و وزیر من کجا زیبم بدین سان بینظیر
او کنون باشد وزیر و شه شناس کی سر آرد با چو مائی آس و پاس
شوهری که با سیاست شد قرین زینهار از وصل او دوری گزین
فکر و ذکرش روز و شب کار است و کار آنچه نبود در سرش یار است و یار
گه سُخن از غرب گوید گه زشرق کشتیاش گوئی به دریا گشته غرق
از دهقنت یا شیطنت
آن زمان کاندر هزاوه بُد تقی سربزیر و ساده مثل مابقی
حالیا کاو گشته میر و شه شناس کی سرآرد با چو مائی آس و پاس
ما دهاتیها که صاف و سادهایم دل به خلّاق خلایق دادهایم
این سیاست بازی و دوز و کلک کار ابلیس است نی کار فلک
هرکه از خطّ خدا بیرون رود قلبش اندر چاه شیطان خون شود
از سیاست هیچکس طرفی نَبَست وای بر آن کُو به شیطان عهد بَست
لقمۀ چرب سیاست پیشگان بدتر از خار است و نیش و استخوان
|