هوس های خاقان
هوس های خاقان جنّت مکان
و یک چند تن دلقک خوش بیان
به مرو و هرات و یا بادغیس
به تقلید دل داده رامین و ویس
به سوز و گدازش غزل ساختن
سخن تا فرا اوج افراختن
که چون شد بریدند زلف ایاز
همان نرّه خر یار گیسو دراز
چنین خواست در بزم آن تاجدار
ببوسد ایاز و کشد در کنار
که از زلف دلدار بی تاب بود
خردها به سرها همه خواب بود
ز کردار شاهان به فرهنگ ها
هزاران حدیث است زین ننگ ها
زهی حال آن مردم بی خرد
که سرمشق گیرد ز کردار بد
ازین داستان ها بطول قرون
ز مقیاس و اندازه باشد برون
که کردار خاقان جنّت مکان
به فرهنگ مانده است چون ارمغان
چنین بوده تعلیم دزدان هوش
که نابخردی های هر جقّه پوش
شود درس و سرمشق آیندگان
که میهن پرستی نماند در آن
که میهن اگر محو و ویران شود
خرابه چو ویرانِ جغدان شود
چه غم گر وطن پای برجا بود
که او سایۀ ذات یکتا بود
|