وطن
چنان دان مملکت یک دودمان است که در آن بس دهات و شارسان است
بزرگ مملکت سر دودمانش به جان هر سری بر بسته جانش
اگر فرزانه و دل پاک باشد ز جان دل بسته آب و خاک باشد
و گر سر از خرد آباد باشد ترازو دار عقل و داد باشد
اگر دل در کمند یار نبود سیاست باز و افسونکار نبود
خرد فرمانروای فکر و رایش نه لغزد در صراط جهل پایش
نه خود در بستر پر قو لمیده هزاران تن ز سرما قد خمیده
اگر باشد عطوف و بخرد و راد ز نورِ داد، دل در سینه ها شاد
و گر کژ طبع و بد قلب و ستمگر وطن درمانده ملت زار و مضطر
لبالب کینه و لج باز و سرسخت وطن ویرانه و اتباع بدبخت
که میهن در مثل چون دودمان است بد و خوبش ز رهبرهای آن است
اگر رهبر خداخوی و خردمند خلایق یک به یک او را جگر بند
و گر مردم فریب و ماجراجوی فساد و فتنه در هر برزن و کوی
|