خسرالدنیا
چه حاصل برد آدمی زین جهان به خاک سیه جُز یک آزرده جان
بشر پیشه اش حمل بار تن است که هر یک پُر از چندمین ارزن است
هلا کارِ تن رنج و حمالی است شکم باری و حضر و وصالی است
ز چرم خران موزهها دوختن به فصل خزان هیمهها سوختن
چو زرّافه گردن فراز آمدن به کبکان فرو همچو باز آمدن
مکیدن لب یار سیمین عذار از این گل بدن غنچه پروانه وار
چمیدن چریدن چنان کرگدن شکمها دریدن لگدها زدن
رنج بیحاصل
شب و روز در درّهها تاختن دو سه مادّه و نر پس انداختن
چنین مشک جنبندۀ پر زخون ترا کرده ابزار دست و زبون
دمادم ترا میدواند ز پی که حاصل کنی هر چه دلخواه وی
اسیر و اجیر و ابیر تنی شب و روز پویان پی ارزنی
به جز خوردن و خفتن و کاشتن فضولات بر معده انباشتن
ز مبرز به مطبخ ز مطبخ به گور عجب جان فشاندن بدان راه دور!
|